منتظران مهدی (عج) طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آرشیو وبلاگ درباره ی شهید آنقدر از اسلام و اولیاء اسلام روایات وارد شده است بر فضل شهید که انسان متحیر می شود. در روایتی از رسول اکرم(ص) نقل شده است که برای شهید هفت خصلت است که اولی آن عبارتست از اینکه اولین قطره ای که از خون او بر زمین برزید، تمام گناهی که کرده است آمرزیده می شود و مهم این آخرین خصلتی است که می فرماید که بر حسب این روایت که شهید نظر می کند به وجه الله و این نظر به وجه الله راحت است برای هر نبی و هر شهید.این آخر چیزی است برای انسان، آخرین کمالی است که برای انسان است. در این روایتی که در کافی نقل شده است، در این روایت انبیاء را مقارن شهدا قرار داده است که در جلوه ای که حق تعالی می کند بر انبیائ، همان جلوه را بر شهدا می کند. شهید هم ینظر الی وجه الله حجاب را شکسته است همانطور که انبیاء حجاب را شکسته بودند و آخر منزلی است که برای انسان ممکن است باشد. مژده داده اند که برای شهدا، این آخر منزلی که برای انبیاء هست، شهدا هم بر حسب حدود وجودی خودشان به این آخر منزل می رسند.اینطور مطلبی که برای شهید گفته شده است برای کم کسی هست. آنها را قرینه ی انبیاء قرار داده اند. در روایتی هست که هر خوبی بالاتر از او هم خوبی هست تا برسد به قتل در راه خدا، شهادت در راه خدا بالاتر از او دیگر خوبی در کار نیست.* ما باید این توجه را هیچوقت از خود بیرون نکنیم، از مغز خود بیرون نکنیم که ما بندگان خدا هستیم و در راه او و در سبیل او حرکت می کنیم و پیشروی می کنیم. اگر شهادت نصیب شد، سعادت است و اگر پیروزی نصیب شد سعادت است.* ما از هیچ چیز نمی ترسیم وقتی که با خدا باشیم. برای اینکه اگر کشته بشیویم و با خدا باشیم سعادتمندیم و اگر بکشیم هم سعادتمندیم.* از خدا بخواهید که شمما را توفیق بدهد، توفیق شهادت بدهد، توفیق عزت بدهد. شهادت عزت شماست.* ملت ما شهادت را فوز عظیم می داند.* ما شهادت را یک فوز عظیم می دانیم و ملت ما هم شهادت را به جان و دل قبول می کند.* شما پیروزید برای اینکه شهادت را در آغوش می گیرید آنهایی که از شهادت و از مردن می ترسند، آنها شکست خورده اند.* آنها که شهید شدند، به خدمت خودشان و رسالت خودشان و به اجر خدمت خودشان رسیدند.* در روایتی هست که هر خوبی بالاتر از او هم خوبی هست تا برسد به قتل در راه خدا، شهادت در راه خدا بالاتر از او دیگر خوبی در کار نیست.* چه سعادتمند بودند این شهیدان که دین خود را به اسلام و ملت شریف ایران ادا نمودند و به جایگاه مجاهدین و شهدای اسلام شتافتند.* باکی از این نداریم که شهادت نصیب عزیزان ما شده است. این یک شیوه ی مرضیه ای است که در شیعه ی امیرالمؤمنین از اول پیدایش اسام تاکنون بوده .* ملت ما اکنون به شهادت و فداکاری خو گرفته است و از هیچ دشمن و هیچ قدرتی و هیچ توطئه ای هراس ندارد. موضوع مطلب : واژه شهید از اسماء الله می باشد. این واژه در لغت به معانی مختلف به کار رفته است. در اصطلاح «شهید مسلمانی است که در راه خدا کشته شود». ادبیات اسلامی به مساله شهادت رویکردی ویژه دارد. در قران کریم ماده شهد یکصدوشصت (160) بار به صورت مشتقات مختلف ذکر شده است و احادیث متعدد نبوی و مروی از ائمه مساله شهید و شهادت را چون میراثی عظیم به ما رسانیده است. شعر عربی دوره اسلامی با توجه خاص به این موضوع، میزان تعهد خود را به ادبیات متعهد به اثبات رسانده است. حسان ابن ثابت، کعب بن مالک و عبدالله رواحه و شمار کثیری از شاعران مسلمان در این دوره در پاسداری از حریم دین حق، با ایمان و سلاح لسان به جنگ با کفار رفته و آنگاه که در صحنه کارزار شاهد نبرد اسلام و کفر هستند، با ترسیم دلاوریهای جهادگران و دشمن تازیهایشان تاریخی هنرمندانه و مکتوب از آن دوره بر جای گذاردند، این اسناد هم اکنون در زمره شواهد تاریخی دوره صدر اسلام محسوب می شود. با این رویکرد این مقاله درصدد تبیین جایگاه شهید و شهادت در ادبیاتی است که مفتخر به حضور نبوی و علوی بوده است. همچنین نحوه برخورد شهیدان با موضوع شهادت از یک سو و نحوه مشارکت ادبیات در ترسیم مفهوم شهادت و ثبت وقایع تاریخی آن عصر به مصداق «الا الذین آمنوا» مهمترین جهت گیری این مقال است. موضوع مطلب : شب چو در محراب خون، قندیل ماه آویختندهاله ای بر گرد وی، از دود آه، آویختندرشته لعلی، از شهیدستان ما، برداشتندقدسیان، بر گردن خورشید و ماه آویختندزین پریشان خانه، از مجموعه اشک نیازنقش داغی تازه، بر بال نگاه آویختندگردن آویز فلک، عقد پرن در هم گسیختچلچراغی تازه، در این بارگاه، آویختند« شه چراغ » عرصه ی اندیشه را «کیهان» طرازلوح عزت، بر سریر، عز و جاه، آویختندلعلگون دیباچه ی منشور مظلومان خاکبر زبر جد گنبد، عرش الاه، آویختندنور باران از گذرگاه سحر، برخاستندصبح آذین، بر گریبان پگاه آویختندغوطه، در گرداب شرمی لاله گون گل زد که بازخارها، بر دامن مردان راه آویختنداین سرافرازن کوی عشق دست داوریبر حریم حضرت حق داد خواه آویختندشب پرستان کج آیین، شام سیاه، آویختنداهرمن خویان بوم آواز، در هلیز مرگخویشتن را، بر دار مرگ، از این گناه آویختند موضوع مطلب : گفتم: با فرمانده تان کار دارمگفت: الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند. رفتم پشت در اتاقش در زدم. گفت: کیه؟گفتم:مصطفی منم. گفت:بیا توسرش را از سجده بلند کرد، چشم های سرخ،خیس اشک، رنگش پریده بود. نگران شدم. گفتم:چی شده مصطفی؟خبری شده؟کسی طوریش شده؟دو زانو نشت سرش را انداخت پایین،زُل زد به مُهرش، دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد.گفت: 11 تا 12 هر روز را فقط برای خدا گذاشته ام بر میگردم کارهایم را نگاه می کنم از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بوده یا برای دل خودم. موضوع مطلب : عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت آیه "إِیَّاکَ نَعْبُدُ وإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ" را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد.به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت.او به قدری نسبت به ماه رمضان مقید و حساس بود که مسافرتها و ماموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد تا کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود.فراموش نمی کنم،آخرین بار که به خانه ما آمد،سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود.از گفته های او در آن روز یکی این بود که:"وقتی اذان صبح می شود،پس از اینکه وضو گرفتی،به طرف قبله بایست و بگو ای خدا!این دستت را روی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار."به شوخی دلیل این کار را از او پرسیدم.او در پاسخ چنین گفت:"اگر دست خدا روی سرمان باشد،شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد."از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تکرار می شود. موضوع مطلب : حسن باقری به سردار علی ناصری گفت : علی آقا التماس دعا داریم کمی مکث کرد و سپس ادامه داد:ـ باید کاری کنیم که در این جنگ نمره خوبی بیاوریمـ چه نمره ای؟ـ نمره شهادت . باید شهید بشیم . حیفه شهید نشیم.ـ هر چه هست دست خداست .ـ حسن باقری با قاطعیت پاسخ داد:ـ نه! دست خودمان هم هست .ـ چطور؟ـ اگر دو چیز را رعایت بکنی ، خدا شهادت را نصیب می کند.ـ چه چیز هایی ؟ حسن باقری با حالت ویژه ای گفت :یکی پر تلاش باش و دوم مخلص ! این دو تا را درست انجام بدی خدا شهادت را هم نصیبت می کند. یادمان باشد امروز هم جنگ است ، نه جنگی که دشمن با موشک جسم ما را هدف بگیرد ، او امروز تفکر ما را هدف گرفته ، اعتقاد و باور ما را هدف گرفته ، اگر قرار باشد در این جنگ ما هم نمره خوبی بگیریم ، نمره شهادت ، چه نسخه ای بهتر از نسخه شهدا ؟ موضوع مطلب : گاهے چآدرم خاکے مے شود...!چآدر مشکے ام از در و دیوار شهر خاکے مے شود...!از نگاه هاے طعنه آمیز خاکے مے شود...!از حرف هاے سیاه خاکے مے شود...!وگاهے چآدرم را خودم خاکے مے کنم...!چآدرم را مے شویم تا غبار شهر را از رویش پاک کنم...!تا سنگینے نگاه ها را پاک کنم ...!وآن رابا افتخار،به سرمیکنم،بیاد چادرخاکی مادرم زهرا(س)دربین کوچه هاے غریب مدینه... موضوع مطلب : شرهانی یعنی...عاقبت جوینده یابنده است. این جمله را باید از زبان بچه های گروه تفحص شنید. باید از جویندگان گنج، نادیده ها را بپرسی و ناشنیدنی ها را بشنوی باید از مردمک چشم شهیدیاب ها شرهانی را دید.شرهانی جایی است که بچه های گروه تفحص زیر لب زمزمه می کنند:خاک را یک سو بزن آرام تر /خفته اینجا یار مفقود الاثراینجا شرهانی است چه چیزی را گم کرده باشی یا گم نکرده باشی باید دنبال گم شده خودت یا دیگران بگردی. مهم این است که هر کس هر چه پیدا کرد شادیش را با دیگران تقسیم می کند. اینجا سرزمین طلاست،معدن گنج است، اگر نقشه داشته باشی راحت به گنج می رسی،منظورم پلاک است یا هر چیزی که می تواند به گنج یعنی شهید تو را برساند.اینجا سرزمین گمنام هاست. سرزمین بی نام و نشان ها.اما همیشه گمنامی در بی نام و نشانی نیست اینجا مدفن فرزندان روح الله است.شرهانی، نامی است که وجود انسان را می لرزاند و حس می کنی روی گسل زلزله ایستاده ای.اینجا مکانی است که هم کیش می شوی و هم مات. بی آنکه بخواهی و متوجه باشی.در شرهانی باید دلت را خانه تکانی کنی تا شهداء را دعوت کنی تا حضور محبوبه های خدا را درک کنی و لمس نمایی.اینجا اگر به صاحب خانه دل بدهی عرشی می شوی. آخوربین نمی شوی آخر بین می شوی. از اینجا می شود تا آسمان پل زد.کم کم بوی سیب می وزد؛ و استخوان ها بوی مدینه می دهد.اینجا منطقه ای است که اگر دل به خدا بدهی رنگ خدا می گیری، رنگی ثابت و بدون تغییر. مگر غیر از این است «صبغة الله و من احسن من الله صبغة».اینجا می شود دایره المعارف غیرت و همت و... را نوشت.اینجا باید با خاک بازی کرد و حرف زد تا حرف بزند و نشانی گنج را بدهد.اینجا باید ساخت و سوخت تا آموخت.اینجا شرهانی است قطعه ای از ملکوت و بهشت.اینجا سعادت آباد است، نه شرهانی.شرهانی نام مستعار بهشت است.شهداء در آغوش گرم شرهانی استراحت می کنند و به خوابی ظاهری و بیداری باطنی فرو رفته اند.اینجا باید چراغ دلت را روشن کنی تا شهداء را ببینی. زمین شرهانی آبستن هزار هزار لیلی است باید مجنون وار به دنبال لیلی ها باشی...شرهانی قدمگاه خداست؛ شرهانی شرح دلدادگی عاشق ها و معشوق های واقعی است و نه مجازی و خیالی.شرهانی شرح زندگی افلاکیان خاک نشین است.ذره ذره خاک بوی باروت و خون می دهد. خاک تسبیح می گوید و ذکر.اینجا هم میشود راه رفت و هم نمی شود هم می شود گریه کرد و هم نمی شود. اینجا با آنجا و همه جا فرق دارد.اینجا جمال آفتاب را باید در خاک پیدا کنی خوب که بو می کنی ریه هایت پر از شهید می شود. اصلاً شهید می شوی و آسمانی.اینجا سرزمینی است که اندیشه های خشک شکوفا می شود و اینجا اول باید مسیر خودت را به سمت کوچه های آسمان تغییر بدهی. اینجا اگر عقب بمانی برای همیشه عقب مانده ای و اگر جلو بروی برای همیشه جلو می روی. اینجا راه صد ساله را می شود یک شبه طی کرد.کجای این زمین باید ایستاد و به خدا زل زد. کجای این زمین به خدا نزدیکتر است و دستت به خدا می رسد؟ کجای این زمین را بگردم تا خودم را پیدا کنم و تو را دریابم؟ و... کجای این زمین را باید با چشم شخم زد؟! موضوع مطلب : من الحقیر الی الشهید...!سلام...سلام ای سرداران شهید...سلام حاج ابراهیم...حاج حسین...آقا سید مرتضی...سلام ای شهدای گمنام...سلام به همتون...از کجا بگم...!؟از چی بگم...؟از حرفای نانوشته یا از درددلای خاک خورده...؟از کجا...؟از غربت شما بگم یا از تنهایی خودم....؟از عزت شما بگم یا از ذلت خودم...؟خیلی وقته که چشممو به شما دوختم... کتابهاتون رو میخونم...عکسها و روایت فتحتون رو می بینم...چفیه می اندارم...موبایلمو پر از عکس و صدای شما می کنم...سالی یک بار،فقط یک بار هم به زیارتتون میام...فکه،شلمچه،طلائیه...تازه جانمازم هم پر از عطر شماست...مهر و تسبیحم از تربت شماست...آرزوی شهادت هم دارم...! اما چه جوری و به چه قیمتی خدا می دونه...!دوست دارم مثل شما باشه زندگیم،نگاهم،حرف زدنم،فکر کردنم،ازدواجم ولی فقط دوست دارم...!رسیدن به همه ی اینها اراده می خواد...زحمت می خواد...یه دل درست و حسابی می خواد...یه دلی که تنها جای شما باشه...یه دلی که اسیر این دنیا نباشه...اسیر هوی و هوس نباشه... بِگذریم و بُگذارید چند کلمه خودمونی حرف بزنیم...!حاج ابراهیم همت...چه کردی با این دلِ من... وقتی عکست و اون نگاهِ پر معنات جلوی چشمام میاد میخوام از خجالت آب بشم... پشت این چشمای تو، پشتِ این نگاه آسمونی تو... خیلی حرف های نگفته هستحاج حسین خرازی...وقتی لبخند معنادار تو رو میبینم بغض می کنم و یاد جمله ای میفتم که گفتی... "اگر کار برای خداست، پس گفتن برای چیه..." اونوقت می فهمم این لبخندِ تو همش برای رضای خدا بوده...!حاج عبدالحسین برونسی...قصه ی شما که دیگه گفتن نداره...کتابتون هر روز دست به دست میشه... اما ای کاش کمی از معرفتت و کمی از عشق و توجه و اخلاصت بین ما دست به دست می شد... شما که پیش "حضرت مادر" آبرو دارید میشه سفارش ما رو هم بکنید...!آقا سید مرتضی آوینی...شما اهل قلم هستی...اهل معرفت هستی...قلمِ ما کجا و قلمِ شما کجا... این شما بودی که به قلم و کاغذ ما آبرو دادی...ولی من چی...همش حرف حرف... حرفا و نوشته هایی که خودم رو پشت اونها زندانی کردم...آقا سید کمکم می کنی تا آزاد بشم....؟آقای دکتر چمران..لا به لای وصیتنامه ات از عشقی حرف می زنی که من هیچ وقت نتونستم اون رو بچشم...به خاطر عشق، دنیا را زیبا می دیدی...به خاطر عشق بود که خدا را حس میکردی... به خاطر عشق، فداکاری کردی... چه عشقی...؟! آقای دکتر میشه این عشق رو برام معنا کنی... میشه یه نسخه ای برای این دلِ بیمار من بپیچی تا بفهمه "عشق" یعنی چی...؟!آی شهدا... شهید کلاهدوز...که این چند روز من رو هم توی جمع دوستات توی این اردوگاهت راه دادی... با تک تکتون حرف دارم... ولی حیف که همه گفتنی ها را نمیشه گفت...! مثل همیشه باید تو پستوی ذهنم و قلبم خاک بخوره... آخه گفتن که دردی را دوا نمیکنه...! باید عمل کرد..! که من...!!!با این حرف ها شما برامون دعا کنید...دعا کنید تا شرمنده تون نشیم...دعا کنید که ما هم شهید بشیم ... موضوع مطلب : .ای شهداء ؛ شما بربال کدام ملک نشستید , که بی امان و شتابان بسوی معبود شتافتید؟ای شهداء ؛ شما در نماز شب هایتان با خدا چه گفتید که معبود اینگونه زود قبولتان کرد؟ای شهداء ؛ شما قطرات اشکهایتان را پای کدام بذر ریختید که لاله شهادت را براین سرعت بارور کردید؟ای شهداء ؛ شما جریان سرخ کدام شهیدان را در وجودتان احساس کردید که رگهایتان را تحمل آن خون نبود؟ای شهداء ؛ شما نام پاکتان را بر روح کدام پیامبر دیدید که بر بُراق شهادت نشستید و از ماندن تحمل را گرفتید؟ای شهداء ؛ شما در زیارت با حسین (علیه السلام) چه می گفتید که کربلایی شدید؟هنوز زمزمه داودیتان در گوشم است , آن شب که در سجده خونین تان مهدی (عجل الله تعالی فرجه) را صدا میزدیدمگر نه اینکه در پایان آن شب وصال مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سرتان را به زانو گرفت؟نگذارید سوالهایم بی جواب بماند.البته که جوابهای آن روشن است . . .می دانم چه می گفتیدمی دانم چه می خواندیدمی دانم چه دیدید و کجا رفتید , می دانم در کجائید , شما رفتید و ما را لیاقت رفتن نبود.عاشق کجا و یافتن کجا , شنیدن کجا و دیدن کجا.می دانم شما, اسماعیل هایتان را درآستانه معبود قربانی کردید . . .یا که خود اسماعیل بودید و جان بر کف به کوی دوست شتافتید تا فدای حجت ابن الحسن شوید.بلند باد نامتان , بزرگ باد حماسه هایتان و جاودانه باد یادتان . . . موضوع مطلب : موضوعات پیوندها امکانات جانبی بازدید امروز: 15 بازدید دیروز: 8 کل بازدیدها: 162423 |
||