سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

حضرت امام هادی(علیه السلام) چهار پسر به نام های محمد، حسن، جعفر و حسین داشت. و دختری به نام علیّه
سید محمد، طبق برخی از منابع، حدود سال (228هـ.ق.) متولد شد. بنابر این قول، سید محمد فرزند اول امام است. ولی طبق برخی روایات، سید محمد فرزند دوم و از امام حسن عسکری(علیه السلام) کوچکتر بود. علی بن مهزیار نقل می کند به امام هادی(علیه السلام) گفتم: « (پناه می برم به خدا) اگر شما از دنیا بروید، به چه کسی رجوع کنیم؟» امام فرمود: «عَهْدِی إِلَی اْلأکْبَرِ مِنْ وَلَدِی».
سید محمد، جلیل القدر و عظیم الشأن بوده است؛ به طوری که شیعیان خیال می کردند او امام بعدی است. یاران امام هادی(علیه السلام) نیز درباره امامت وی از امام سؤال می کردند، علی بن عمرو نوفلی می گوید: «همراه ابی الحسن(علیهما السلام)، در حیاط منزلشان بودیم که پسرش محمد از جلوی ما گذشت. گفتم: فدایت شوم! آیا امام ما بعد از شما این است؟ امام در جواب من فرمود: نه امام شما بعد از من حسن است.»




موضوع مطلب :

در سنه 52 یا 54 روزی در زندان چشمهایم را بسته بودند و دوره بازجویی طولانی داشتم. در آن روزهای خاص شبی حالم خیلی سخت بود، مجلسی را دیدم که امام در آنجا درس می دادند و صحبت می کردند و روحانیون هم زیاد بودند. سیدی وارد شد امام جلوی او راست قامت روی منبر ایستاد و سه بار فرمود: «الامان، الامان، الامان، یا صاحب الزمان» . من متوجه شدم آن فرد وجود مقدس حضرت امام زمان (عج) بوده. از فردای آن شب روش بازجویی عوض شد یکی از صلحا گفت که امام برایت امان گرفته است، یعنی وساطت کرده بود نزد حضرت و نقش داشته در آن تغییر و تحول




موضوع مطلب :

قبل از ازدواج با امام من خوابهای متبرک می دیدم، خواب هایی می دیدم که فهمیدم این ازدواج مقدر است. آن خوابی که دفعه آخری دیدم و کار تمام شد حضرت رسول (ص) امیر المؤمنین (ع) و امام حسن (ع) را در یک حیاط کوچکی دیدم که همان حیاطی بود که بعدها امام برای عروسی آن را اجاره کردند. همان اتاقها با همان شکل و شمایل که در خواب دیده بودم. حتی پرده هایی که بعدا برایم خریدند همان بود که در خواب دیده بودم. آن طرف حیاط که اتاق مردانه بود پیامبر (ص) و امام حسن (ع) و امیر المؤمنین (ع) نشسته بودند و در این طرف حیاط که اتاق عروس شد من بودم و پیرزنی با یک چادر که شبیه چادر شب بود و نقطه های ریزی داشت و به آن چادر لکی می گفتند. پیرزن ریزنقشی بود که او را نمی شناختم و با من پشت در اتاق نشسته بود. در اتاق شیشه داشت و من آن طرف را نگاه می کردم. از او پرسیدم: «اینها چه کسانی هستند؟» پیرزن که کنار من نشسته بود گفت: «آن روبرویی که عمامه مشکی دارد پیامبر (ص) است. آن مرد هم که مولوی سبز دارد و یک کلاه قرمز که شال بند به آن بسته شده (و آن زمان مرسوم بود در نجف هم خدام به سر می گذاشتند) امیر المؤمنین (ع) است.» این طرف هم جوانی بود که عمامه مشکی داشت و پیرزن گفت که: «این امام حسن (ع) است.» من گفتم: «ای وای این پیامبر (ص) است و این امیر المؤمنین (ع) است» و شروع کردم به خوشحالی کردن. پیرزن گفت : «تویی که از اینها بدت می آید! !» من گفتم: «نه، من که از اینها بدم نمی آید؟ من اینها را دوست دارم.» آن وقت گفتم: «من همه اینها را دوست دارم، اینها پیامبر من هستند، امام من هستند. آن امام دوم من است، آن امام اول من است» پیرزن گفت: «تو که از اینها بدت می آید!» اینها را گفتم و از خواب بیدار شدم. ناراحت شدم که چرا زود از خواب بیدار شدم . صبح برای مادر بزرگم تعریف کردم که من دیشب چنین خوابی دیدم. مادر بزرگم گفت: «مادر ! معلوم می شود که این سید حقیقی است و پیامبر و ائمه از تو رنجشی پیدا کرده اند. چاره ای نیست این تقدیر توست. (1)




موضوع مطلب :

دختر کوچک ماست با کار و تلاش و گله دارى بدنبال یک لقمه نان حلال بودیم و از خداوند ایمان و آخرت و موفقیت در انجام وظائف دینى، نماز و روزه را داریم، فرزند شهیدمان را در راه خدا تقدیم کردیم ما هیئت داریم و در راه امام حسین)ع( جان و مالمان را فدا مى‏کنیم ما هر چه مشکلات داشتیم با توسل‏به خاندان اهلبیت عصمت و طهارت)ع( بر طرف شده است.




موضوع مطلب :

من یکى از شاگردان خانم ف شین هستم؛ چند روز قبل که ایشان را مضطرب و ناراحت دیدیم، سؤال کردم چه مشکلى پیش آمده است؟ ایشان جریان بیمارى خواهر همسرشان را بیان کردند - دو هفته قبل من و عده‏اى توفیق سفر به قم و جمکران را پیدا نمودیم، در مسجد مقدّس جمکران به جهت شفاى این خانم برایش دعا کردیم و در مراجعت از جمکران به عیادت بیمار رفتیم، آن شب بسیار ناراحت شدم، تصمیم گرفتم مناجات کنم و شفایش را از خدا بخواهم و تا صبح متوسل بودم و تا حدود ساعت 5صبح نشستم و دعاى أمن یجیب را خواندم و امام زمان)عج( را صدا زدم و بعد از نماز صبح خوابیدم که در خواب دیدم که خانمى آمدند و کنار من نشستند بعد به من پیغام دادند که پیش خانم معلممان بروم و از ایشان بخواهم که مریضشان را براى شب جمعه حتما به جمکران بیاورند، دوبار تکرار کردند و سپس از او سؤال کردم ببخشید شما حضرت زهراء)س( هستید؟ فرمودند: خیر من از طرف پدرشان رسول اکرم هستم که پیامها را به امتشان مى‏رسانم.




موضوع مطلب :

بیان حکایت از خانم ف، شین (خانم برادر شفاگرفته ساکن ملارد کرج):

 بعد از این که از رفسنجان به ملارد آمدند به پزشکان متخصص مراجعه کردیم بعد از معاینه گفتند: سمت چپ صورتشان حالت فلج دارد و مدت درمانش حداقل شش ماه زمان مى‏برد - ایشان هنگام تشنج دست و پاهایش را به این طرف و آن طرف مى‏زد و همیشه پنج شش نفر همراهش بودیم. خودش را به شدت به زمین مى‏زد کمرش را بالا و پائین مى‏آورد و هر کسى یک عضو بدنش را محافظت مى‏کرد، خودش را جمع مى‏کرد بعد از این حالت شروع بخنده مى‏کرد سپس گریه مى‏کرد و بعد از چند دقیقه آرام مى‏شد و بهوش مى‏آمد - جالب این که بمحض آرام شدن بفکر حجابش بود و سؤال مى‏کرد آیا مرد نامحرمى در کنارم بوده یا نه؟ آیا روسرى من کنار رفته بود یا نه؟ - آیا نمازم را خوانده‏ام یا نه؟ بعد از یک ربع که حالش بهتر مى‏شد با حالت خمیده یا چهار دست و پا به آشپز خانه مى‏رفت کمکش مى‏کردیم وضوء مى‏گرفت و نمازش را مى‏خواند - اخیرا از ناحیه دست قدرت خیلى زیادى پیدا کرده بود و اگر مشت مى‏کرد و مى‏کوبید مجروح مى‏کرد - این چند روز اخیر مى‏گفت: بگذارید روز موعود برسد آقا مرا شفا مى‏دهد - این حالت تشنج متعدد بود؛ ابتداء روزى پنج الى شش مرتبه و اخیرا هر نیم ساعت تکرار مى‏شد و زبانش بسته مى‏شد و حرف نمى‏زد و اخیرا به سختى حرف مى‏زد و لال بود - در یکى از شبها مى‏خواست حرف بزند نمى‏توانست کاغذ و قلم آوردیم از ما درخواست کرد نام پنج تن ائمه اطهار)ع( را ببریم تا او تکرار کند و سپس با نام امام زمان)عج( فریاد زد و شروع به گریه کرد ...




موضوع مطلب :

 

زیان نرساندن آتش به بدن فاطمه علیها السلام

انس می گوید: حجاج بن یوسف از این حدیث که عایشه دیده بود فاطمه علیها السلام با دست خود، غذای داغ دیگ را به هم می زند، پرسید. گفتم: بله، عایشه بر فاطمه زهراعلیها السلام وارد شد در حالی که غذا برای حسنین علیهما السلام آماده می کرد، ظرف غذا کاملا می جوشید، دید فاطمه با دست خود (بدون هیچ وسیله ای) دیگ جوشان را به هم زد، عائشه هراسان و فریاد زنان نزد پدر خود (ابوبکر) رفت، ماجرا را تعریف کرد، ابوبکر گفت: این صحنه را کتمان کن [و با کسی مطرح نکن] زیرا امر بسیار بزرگی است.

این خبر به پیامبرصلی الله علیه وآله رسید، حضرت بالای منبر رفت، بعد از حمد و ثنای الهی، فرمود: ماجرای دیگ و آتش فاطمه زهرا را خیلی بزرگ و عجیب تلقی می کنند ... .

«لقد حرم الله عزوجل النار علی لحم فاطمة ودمها وعصبها وشعرها وفطم من النار ذریتها وشیعتها... الویل ثم الویل، الویل، لمن شک فی فضل فاطمة (21); خداوند آتش را بر گوشت و خون و رگ و موی زهرا حرام نموده است (هرگز به او زیانی نمی رساند) و شیعیان و فرزندان او را از آتش [جهنم] به دور داشته است... . وای بر شما، خشم و عذاب خدا بر کسی که در فضیلت فاطمه شک کند.»

این نوع کرامت، ریشه قرآنی هم دارد، چرا که خداوند آتش را بر ابراهیم علیه السلام سرد و گلستان قرار داد، «یا نار کونی بردا وسلاما علی ابراهیم » (22) پس بعدی ندارد که بدن فاطمه را که انبیاء به او توسل جسته اند، بر آتش حرام گرداند.




موضوع مطلب :

 

کرامات بعد از شهادت

 بیرون آمدن دست های زهراعلیها السلام از کفن

هنگامی که امام علی علیه السلام بدن زهراعلیها السلام را کفن کرد، وقتی که خواست بندهای کفن را ببندد فرزندان خود را صدا زد و فرمود: «هلموا تزودوا من امکم; بیایید از دیدار مادرتان توشه بگیرید.» حسن و حسین علیهما السلام فریاد زنان مادر را صدا می زدند، و می گفتند: وقتی که به حضور جدمان رسیدی سلام ما را به او برسان و به او بگو: بعد از تو در دنیا یتیم ماندیم. آه! آه! چگونه شعله غم دل از فراق پیامبرصلی الله علیه وآله و مادرمان خاموش گردد؟!

امیر مؤمنان می فرماید: «انی اشهد الله انها قد حنت وانت ومدت یدیها وضمتهما الی صدرها ملیا; من خدا را گواه می گیرم که فاطمه ناله جان کاه کشید و دست های خود را باز کرد و فرزندانش را مدتی به سینه اش چسبانید.»

ناگاه شنیدم هاتفی در آسمان ندا داد: «یا ابالحسن ارفعهما عنها فلقد ابکیا والله ملائکة السماء ...; ای علی! حسنین را از روی سینه مادرشان بردار، سوگند به خداوند، که فرشتگان آسمان را به گریه انداختند. (24) »

 نام زهراعلیها السلام و نزول آب بهشتی

امام صادق علیه السلام فرمود: از ام ایمن نقل شده، که در راه مکه به جحفه به عطش شدیدی دچار شدم تا آنجا که جانم به خطر افتاد، پس رو به آسمان نموده عرض کردم: ای پروردگار من، مرا دچار تشنگی نموده ای در حالی که من خادمه دختر پیغمبرت می باشم؟ آن گاه دیدم که سطلی از آب بهشتی ظاهر شد، از آن نوشیدم. قسم به خانمم فاطمه زهراعلیها السلام که بعد از آن تا هفت سال گرسنگی و تشنگی بر من عارض نشد. (25)




موضوع مطلب :
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْامام حسین (ع ) فرمود: روزى على (ع ) ندا کرد: ((هر کس از رسول خدا (ص ) طلبکار است یا عطایى را مى طلبد، بیاید و آن را بگیرد)).
هر روز عده اى مى آمدند و چیزى را مى خواستند و على (ع ) جا نماز پیامبر را بلند مى کرد و همان مقدار در آن جا مى یافت و به شخص طلبکار مى داد.
خلیفه اول به خلیفه دوم گفت : على با این کار آبروى ما را برد! چاره چیست ؟
عمر گفت : تو نیز مثل او ندا کن ، شاید مانند او بتوانى بدهى هاى رسول خدا (ص ) را ادا کنى .
ابوبکر ندا کرد: هر کس از رسول خدا (ص ) طلبى دارد بیاید. این قضیه به گوش على (ع ) رسید، فرمود: ((او به زودى پشیمان مى شود)).
فرداى آن روز، ابوبکر در جمع مهاجر و انصار نشسته بود، عربى بیابانى آمد و پرسید:
کدام یک از شما جانشین رسول خدا است . به ابوبکر اشاره کردند.
گفت : تو وصى و جانشین پیامبر هستى ؟
ابوبکر گفت : بلى ؟ چه مى خواهى ؟
گفت : پیامبر اکرم (ص ) قول داده بود که هشتاد شتر به من بدهد، اکنون که او نیست ، پس آنها را تو باید بدهى .
ابوبکر گفت : شترها باید چگونه باشند؟
عرب گفت : هشتاد شتر سرخ موى و سیه چشم .
ابوبکر به عمر گفت : چه کار کنیم ؟
عمر گفت : عرب ها چیزى نمى دانند، از او بپرس آیا شاهدى بر گفته خود دارد؟ ابوبکر از او شاهد خواست .
عرب گفت : مگر بر چنین چیزى شاهد مى خواهند؟ به خدا سوگند تو جانشین پیامبر نیستى .
سلمان برخاست و گفت : اى عرب ! دنبال من بیا تا جانشین پیامبر را به تو نشان دهم .
عرب به دنبال او به راه افتاد تا این که به على (ع ) رسیدند.
عرب گفت : تو وصى پیامبر (ص ) هستى ؟
حضرت فرمود: بلى ، چه مى خواهى ؟
عرب گفت : رسول خدا (ص ) هشتاد شتر سرخ موى و سیه چشم براى من تعهد کرده بود، اکنون از تو مى خواهم .
حضرت فرمود: آیا تو و خانواده ات مسلمان شده اید؟
در این هنگام عرب دست على (ع ) را بوسید و گفت : تو وصى به حق پیغمبر خدا (ص ) هستى . چون بین من و پیامبر شرط همین بود، ما همه مسلمان شده ایم .
على (ع ) فرمود: ((اى حسن ، تو و سلمان ، با این عرب به فلان صحرا بروید و بگویید:
((یا صالح ، یا صالح !)) وقتى که جوابتان را داد، بگو: امیرالمؤ منین به تو سلام مى رساند و مى گوید: هشتاد شترى که رسول خدا (ص ) براى این عرب تعهد کرده بود بیاور))
سلمان مى گوید: به جایى که على (ع ) فرموده بود، رفتیم ، اما حسن (ع ) همان گونه که على (ع ) فرموده بود، ندا سر داد. پس جواب دادند: لبیک یابن رسول الله .
امام حسن (ع ) پیام امیرالمؤ منین على (ع ) را رساند، گفت : روى چشم اطاعت مى کنم .
چیزى نگذشت که افسار شترها از زمین خارج شد و امام حسن (ع ) آن را گرفت و به عرب داد و فرمود: بگیر. شترها پیوسته خارج مى شدند تا این که هشتاد شتر با همان اوصاف تکمیل شد.
(13)



موضوع مطلب :
دوشنبه 92/4/10 :: 6:3 عصر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْرمیله مى گوید: على (ع ) شخصى را در حال خیاطى و آواز خوانى دید و فرمود: ((اى جوان ! اگر قرآن بخوانى براى تو بهتر است )).
گفت : خوب نمى توانم بخوانم ، دوست داشتم خوب قرآن مى خواندم .
حضرت فرمود: ((نزدیک بیا)).
جوان نزدیک على (ع ) آمد و على (ع ) آهسته چیزى در گوش او گفت که تمام قرآن در قلب او نقش بست و حافظ کل قرآن شد.
(15)



موضوع مطلب :
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 57
بازدید دیروز: 19
کل بازدیدها: 158301

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools