داستان رانده شدن شیطان از درگاه الهی
- حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در نهج البلاغه «خطبه قاصعه » درباره نکوهش عبادت شیطان و متکبران مىفرماید:
یطان، مدت شش هزار سال خدا را پرستش کرد که فقط چهار هزار سال آن را دو رکعت نماز خواند!
بعد مى افزاید: معلوم نیست که این شش هزار سال از سال هاى دنیا است یا از سال هاى آخرت. اگر از سال هاى دنیا بوده که همان شش هزار سال خواهد بود. اگر از سال هاى آخرت باشد، هر یک روز آن طبق قرآن مجید که
مى فرماید:«در روزى که مقدار آن به اندازه پنجاه هزار سال - از سال هاى دنیا - خواهد بود» (1) اگر شش هزار سال را ضرب در سیصد و شصت و پنج روز، و حاصل را در پنجاه هزار ضرب کنیم جمعا صد و نه میلیارد و پانصد میلیون سال دنیا مى شود؛ یعنى شیطان این مدت، خدا را عبادت کرده و دائما مشغول نیایش و ستایش او بوده است.
شیطان در میان فرشتگان مشغول عبادت بود تا وقتى که خداوند اراده فرمود براى خود در زمین جانشین خلق فرماید. به ملائکه خطاب نمود که مى خواهم خلیفه اى در زمین قرار دهم، و آنان را از مقصود خود آگاه نمود. (2)
در این هنگام ابلیس به وسط زمین آمد و فریاد زد که: اى زمین ! آمده ام تو را نصیحت کنم! خداوند اراده کرده از تو پدیده اى به وجود آورد که برترین خلایق باشد و من مى ترسم که خدا را معصیت کند و داخل آتش شود ( در
نتیجه تو داخل آتش شوى و بسوزى ) وقتى ملائکه مقرب آمدند، از تو خاک بردارند، آن ها را به خداى بزرگ قسم بده از تو خاک برندارند. (3)
وقتى خداوند به ملائکه خطاب کرد و فرمود: مى خواهم روى زمین خلیفه و جانشینى براى خود قرار دهم، ملائکه موافق نبودند. گفتند: این که مى خواهى خلق کنى، در آینده خونریز و مفسد خواهد شد. بعد از آن که خداوند جواب آنان را داد، تسلیم شدند. به ایشان خطاب فرمود: وقتى خلیفه خود (آدم علیه السلام ) را خلق کردم و از روح خود در او دمیدم، همه شما در برابر او سجده کنید. (4)
بعد از آن که خداوند او را خلق کرد و از روح خود دمید، به ملائکه فرمان داد براى اعتراف به مقام شامخ و رفیع او در مقابل وى سجده کنند . تمام ملائکه فرمان بردند و به سجده افتادند. مدتى در حال سجده بودند؛ ولى شیطان که آن زمان در صف فرشتگان بود، از روى خودخواهى و غرور به خداوند عرض کرد: خدایا! مرا از سجده کردن بر آدم معذور بدار. خداوندا! تو را چنان سجده کنم که تا به حال هیچ ملک مقرب و هیچ نبى مرسل سجده و عبادت نکرده باشد. خداوند در جواب او فرمود: مرا حاجت به عبادت تو نیست. از تو مى خواهم آن چه را که دستور مى دهم، انجام دهى، نه آن چه را مى خواهى !(5)
سرانجام قبول نکرد . حسدى را که در قلبش بود، ظاهر نمود. خداوند هم در مقام بازخواست از او فرمود: چه چیز تو را باز داشت که سجده نکنى بر مخلوقى که او را با دست قدرت و عنایت خویش آفریدم ؟!
پاسخ داد: از حیث عنصر و گوهر و ذات از آدم برترم. کسى را یاراى برابرى با من نیست. هیچ موجودى به پایگاه رفیع و بلند من نمى رسد! از گوهر فروزان آتش آفریده شده ام . او از عنصر تیره و بى ارزش گل. پس روا نیست که مثل من در مقابل او سجده کند!
خداوند هم به خاطر سجده نکردن بر آدم، فرمود: از میان ملائکه و بهشت پرنعمت و جاوید و سعادت ابدى من بیرون شو؛ زیرا از مقام قرب و رفیعى که تاکنون داشتى، رانده گشتى. لعنت من هم تا روز قیامت بر تو باد.(6)سپس او را با خوارى و ذلت از پیشگاه خود راند و از رحمت خود دور داشت.