سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

محو سخنان حاج همت بودیم که در صبحگاه لشگر با شور و هیجان و حرکات خاص سر و دستش مشغول سخنرانی بود.

مثل همیشه آنقدر صحبت های حاجی گیرا بود که کسی به کار دیگری نپردازد. سکوت همه جا را فرا گرفته بود و صدا فقط

صدای حاج همت بود و گاهی صدای صلوات بچه ها. تو همین اوضاع صدای پچ پچی توجه ها را به خود جلب کرد. صدای

یکی از بسیجی های کم سن و سال لشگر بود که داشت با یکی از دوستاش صحبت می کرد.

فرمانده دسته هرچی به این بسیجی تذکر داد که ساکت شود و به صحبت های فرمانده لشگر گوش کند، توجهی نمی کرد.

شیطنتش گل کرده بود و مثلاً می خواست نشان بدهد که بچه بسیجی از فرمانده لشگرش نمی ترسد.

خلاصه فرمانده دسته یک برخوردی با این بسیجی کرد.

سرو صداها کار خودش را کرد تا بالاخره حاج همت متوجه شد و صحبت هایش را قطع کرد و پرسید: «برادر! اون جا چه

خبره؟ یک کم تحمل کنید زحمت رو کم می کنیم».

کسی از میان صفوف به طرف حاجی رفت و چیزی در گوشش گفت. حاجی سری تکان داد و رو به جمعیت کرد و خیلی

محکم و قاطع گفت: «آن برادری که باهاش برخورد شده بیاد جلو.»

بسیجی کم سن و سال شروع کرد سلانه سلانه به سمت جایگاه حرکت کردن. حاجی صدایش را بلند تر کرد: «بدو برادر!

بجنب»بسیجی جلوی جایگاه که رسید، حاجی محکم گفت: «بشمار سه پوتین هات را دربیار» و بعد شروع کرد به

شمردن.بسیجی کمی جا خورد و سرش را به علامت تعجب به پهلو چرخاند. بعد پوتین اون بسیجی را گرفت وتوش اب

ریخت بسیجی متحیر به حاج همت نگاه میکرد بعد حاج همت پوتین پرازاب را به دندان گرفت واب داخل اون رو

نوشید.وگفت:فقط میخوام بدونید که همت خاک پای همه ی بسیجیهاست وبسیجی پس از این حرف همانطور متحیر

نشسته بود.

شهید سید مرتضی آوینی: من هرگز اجازه نمی دهم که صدای حاج همت در درونم گم شود این سردار خیبر، قلعه قلب مرا نیز فتح کرده است.




موضوع مطلب :
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 162098

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools