سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز

دختر 8 ساله ساروی دو برابر دیگر همکلاسی‌هایش قد و وزن دارد و قدرت وی در بلند کردن اجسام به اندازه یک قهرمان وزنه‌برداری است. یک دختر 8 ساله ساروی قادر است مادر 126 کیلویی خود را روی دوشش سوار کرده و وی را با خود از اتاقی به اتاق دیگر ببرد.

این دختر فاطمه نادری نام دارد و در محله آرامگاه ساری زندگی می‌کند. فاطمه دانش‌آموز کلاس سوم ابتدایی دبستان شهید والفجر ساری است و برخلاف جثه بزرگی که نسبت به همسن و سالان خود در مدرسه دارد هرگز دختر پرخوری نیست و تقریباً به اندازه همکلاسی‌های خود غذا می‌خورد.

هنوز درباره اینکه راز انرژی بیش از حد در بدن وی ناشی از چیست؟ بررسی صورت نگرفته است اما همه معلمان و همکلاسی‌هایش بر این باور تأکید دارند که فاطمه قدرتی برابر با یک ورزشکار حرفه‌ای وزنه‌برداری دارد و توان اصلی‌اش در پاهای قدرتمندی است که خدا به وی عطا کرده است.

پی بردن اینکه انرژی غیر عادی در بدن این دختر چگونه تولید می‌شود نیاز به بررسی‌های تخصصی دارد اما اکنون در کمال سلامت است و مثل دانش‌آموزان دیگر درس می‌خواند و به مدرسه می‌رود.

معصومه اصانلو، مادر این دختربچه درباره چگونگی کشف این خصوصیت خارق‌العاده فاطمه می‌گوید: سال 1380 ازدواج کردم و فاطمه در سال 1382 متولد شد. وزن و اندازه‌اش به هنگام تولد بزرگتر از بقیه نوزادان بود.

در حالی که دخترم تازه شروع به راه رفتن کرده بود متوجه شدیم به طرز عجیبی علاقه‌مندی برای بلند کردن اشیای سنگین دارد. به طور مثال در سن دوسالگی

گاز پیک نیک را از زمین بلند می‌کرد.

اوایل از ترس اینکه مبادا با این کار به دخترم آسیبی برسد سعی می‌کردیم وی را از انجام این‌گونه کارها منع کنیم اما همواره وی از کوچک ترین فرصت برای بلند کردن اجسام از روی زمین استفاده می‌کرد.

وی افزود: بر خلاف مقدار غذایی که فاطمه در روز می‌خورد وزن وی به طور مرتب بالا می‌رفت و جثه‌اش از سایر همسن و سالانش بیشتر و بزرگتر می‌شد تا اینکه وی را در پیش دبستانی ثبت‌نام کردیم.

یکی از مربیان مدرسه وقتی علاقه‌مندی پنهان دخترم به بلند کردن اجسام سنگین را دید پس از چند بار تست گرفتن ما را به مدرسه احضار کرده و در این‌باره پرس و جو کرد و خواست تا این مسأله را جدی‌تر پیگیر باشیم.

از آن روز تاکنون بارها به شیوه‌های مختلف او را مورد آزمایش قرار دادیم و متوجه شدیم که خداوند در وجود دخترم نیرویی را قرار داده و با آن وی را قادر می‌سازد اشخاص و اجسامی که حرکت دادنش برای افراد بزرگسال مشکل و گاه محال است را به راحتی جابه جا کند.

مثلاً او می‌تواند یک انسان تا وزن 80 کیلو را روی دوشش سوار کرده و دور اتاق بچرخاند یا اینکه مرا که 126 کیلوگرم وزن دارم را با استفاده از یک چارپایه روی دوش خود سوار کرده و چند متر راه برود.

دخترم را برای ثبت‌‌نام در کلاس‌های جودو به باشگاه بردم ولی بعداز چهار ماه چون علاقه‌ای برای ادامه این ورزش نشان نداد از باشگاه بیرون آمد.


وی می‌گوید: عاشق وزنه‌برداری و بلند کردن اجسام است اما به هر جا که تصور می‌کردیم بتوانند در این باره کمکی به ما کنند سر زدیم ولی جوابی نگرفتیم. چون اینجا می‌گویند ورزشی به نام وزنه‌برداری زنان وجود ندارد.

دخترم طوری است که باید هر روز انرژی زیاد خود را با بلند کردن اجسام تخلیه کند و اگر مانع شویم عصبانی شده و به در و دیوار مشت می‌زند یا پرخاش کرده و به سر ما داد و فریاد می‌کند.

فاطمه دختر 8 ساله ساروی نیز دراین‌باره می‌گوید: عاشق بلند کردن اجسام از روی زمین هستم. وقتی مادرم در خانه نیست همه کارهای خانه را انجام می‌دهم اما اصلاً خسته نمی‌شوم.

یک روز در ایام محرم بود و مسئولان مدرسه برای همه بچه‌های اول تا پنجم آش نذری درست کرده بودند. من داشتم برای خوردن آب می‌رفتم مدیر و ناظم می‌خواستند دیگ بزرگ آش را جابه جا کنند اما زورشان نمی‌رسید. من کنارشان رفتم و یک طرف دیگ را گرفتم. آنها هم طرف دیگر را بلند کردند. همه از اینکه دختری به سن من می‌تواند اجسام به این سنگینی را بلند کند تعجب کردند.
هر بار که زنگ ورزش داریم چون من از دویدن زود خسته می‌شوم وسط حیاط می‌ایستم و دو سه تا از دوستانم دست همدیگر را می‌گیرند و من آنها را دور خودم می‌چرخانم. اوایل بچه‌ها از این کار می‌ترسیدند اما الآن دیگر صف می‌ایستند تا من آنها را بچرخانم.
از فاطمه می‌پرسیم از اینکه اجسام سنگین را روی دوش خود می‌گذاری بدنت درد نمی‌کند، پاسخ می‌دهد: اصلاً دردی را احساس نمی‌کنم. من فقط وقتی تند می‌دوم خسته می‌شوم.

حالا فاطمه 73 کیلو وزن دارد، تقریباً دو برابر همسن و سالان خودش، جثه‌اش هم از همه بچه‌های کلاسش بزرگتر است. این دختر بچه عاشق خوردن تخم‌مرغ و املت است. هرروز صبحانه را کامل خورده و به مدرسه می‌رود. درسش تقریباً خوب است اما خودش می‌گوید از ریاضی خیلی خوشش نمی‌آید. اصلاً بچه خارق‌العاده‌ای از نظر مقاومت بدنی در برابر بیماری نیست و به گفته مادرش تقریباً همانند همه بچه‌ها سرما می‌خورد و مریض می‌شود. اکنون 142 سانتی‌متر قد دارد و تنها بچه خانواده است.




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 1:6 عصر

با وسوسه‌اش کام آدم و حوا را به طعم میوه ممنوعه آلوده نمود و آنان را از بهشت عرشی به منزل فرشی هبوط داد و حال این قابیل است که با کمند حسادت شیطان، دست خویش را به خون برادر رنگین نموده و خداوند را بر آن داشت تا انسان را تا ابدیت ندا دهد که: «الم اعهد الیکم یا بنی آدم أن لا تعبدوا الشیطان إنه لکم عدو مبین».


و اکنون سال‌ها از آن عهد جاودانه خداوند با فرزندان آدم می‌گذرد و در تاریخ همواره قابیلیانی بودند که این عهد را شکسته و به جرگه عبادالشیطان درآمده‌اند، ولی شیطان بر سر پیمانی که با خویش بسته بود، محکم ایستاده و پیروانی را به عبادت خویش فرا می‌خواند و ندای «أنا ربکم الأعلی» را که روزی به واسطه فرعون سر می‌داد، امروز خود بی واسطه سر می‌دهد تا مرهمی باشد بر زخم کهنه تکبرش.

روزگار ما اما، روزگار پایه‌گذاری و سازمان‌‌دهی به اجتماع‌های پراکنده شیطانیستی است. سران شیطانیست در تلاشند، این اجتماع را به تحقق برسانند و برای این مقصود، از ابزار‌های گوناگون اطلاع‌رسانی بهره می‌برند.

از سوی دیگر، در هیاهوی کم توجهی دولتمردان و مسئولان به مسائل فرهنگی و اعتقادی جوانان کشور، جریان‌های متعارض این فرصت را غنیمت شمرده و با اتصال به سرشاخه‌های فرامرزی و در پایان آسودگی خاطر به نشر و ترویج آموزه‌های ضد دینی خود می‌پردازند.

اخبار رسیده از شهرهای ساری، اصفهان، بندرانزلی، تهران و چندین شهر دیگر، حکایت از آغاز تحرکات جدید گروه‌های شیطان‌پرستی دارد.

بنا بر این اخبار، نشست‌های مخفی پارتی با نواختن موسیقی راک و متال به صورت هفتگی برگزار شده و در این جلسات، شمار بسیاری از جوانان با ظاهری نامناسب و مزین به آلات و نمادهای شیطان‌پرستی به رقص و حرکات نامتعارف دست می‌زنند. حضور دختران جوان از نکات لازم توجه به این جلسات است.

گفتنی است، اعضای گروه‌های شیطان پرستی، افزون بر شرکت در جلسات مخفی در هفته نیز از طریق سایت‌های اجتماعی در ارتباط هستند.

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 



موضوع مطلب :

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا
شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا
سارا لباس پوشید ، با جبهه ها عجین شد
در فکه و شلمچه ، دارا بروی مین شد

 

چندین هزار دارا ، بسته به سر ، سربند
یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و دربند
سارای دیگری در ، مهران شده شهیده
دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده


دوخته هزار سارا ، چشمی به حلقه در
از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر
سارا سؤال می کرد ، دارا کجاست اکنون ؟
دیدند شعله ها را در سنگرش به مجنون

خون گلوی دارا آب حیات دین است
روحش به عرش و جسمش ، مفقود در زمین است
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه

در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه ، چادر( لباس جین ) شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از برای جلب نظر ، بیاراست

آن مقنعه ور افتاد ، جایش فوکول درآمد
سارا به قول دشمن از اُمّلی درآمد
دارا و گوشواره ، حقّا که شرم دارد !
در دستهایش امروز ، او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند اینها شدند «طلبکار»
شعر : زنده یاد شهید ابوالفضل سپهر



موضوع مطلب :

ارائه زندگینامه شخصیت‌هایی مانند عباس بابایی و به تصویر کشاندن صداقت و صفا و صمیمیت او در کنار توانایی، قدرت مدیریت و ابتکار و خلاقیت او و شجاعت و نترسی او مانند یک الگو مثل آب حیاتی برای تشنگان این روزگار است.

فیلم ساختن درباره یک شهید بسیار سخت است چون  بخشی از قصه به زندگی روزمره او اختصاص دارد و تاکید می‌شود اگرچه او قهرمانی آسمانی است اما غیرقابل دسترس نبوده و از درون همین جامعه و مردم و زندگی عادی به این مقام و مرتبه رسیده است. مانند شهید بابایی  که وقتی در درون خانه و در ارتباط با همسر و فرزند و اعضای خانواده‌اش قرار می‌گیرد دیگر موقعیت نظامی را نداشته و مثل دیگر همسران و پدران است. در واقع مخاطب در اینجا او را به عنوان یک فرد معمولی می‌بیند و زمانی که او را در کنار وجوه قهرمان‌گونه‌اش قرار می‌دهد تاثیرپذیری‌اش نیز بیشتر می‌شود.

به هر حال او به خاطر اعتقادات و باورهایش و دفاع از سرزمین و مردمش از زندگی و لذت‌های شخصی خود می‌گذرد و با دلبستگی‌های خود مبارزه می‌کند. اتفاقا روابط عاشقانه او با همسرش دارد که این کار را برای کسانی مثل عباس سخت‌تر می‌کند و این‌که آنها نیز مثل سایر انسان‌ها تعلق خاطر و دلبستگی‌های عاطفی و زمینی داشتند، اما این دلبستگی‌ها آنان را زمین گیر نکرده و شوق پرواز را از آنان نگرفته است  این سریال تلاش می‌کند اخلاق و روحیه عباس بابایی را به مخاطبش معرفی کند. از زاویه نگاه عباس بابایی دستاوردهای جنگ معرفی می‌شود. دستاوردهایی فرهنگی که سبب شد فردی همچون عباس بابایی که تحصیل کرده امریکا است، در خدمت جنگ قرار گیرد و در نهایت خود را عاشقانه فدای کشور کند.

آنها که شهید عباس بابایی را می‌شناسند می‌گویند او شخصیتی چندوجهی بوده است. در کنار وجوه نظامی و رتبه بالای خلبانی فردی به‌شدت مذهبی بوده است. اهل برنامه‌ریزی و ساماندهی بوده است  در رویدادهای فراوانی حضور داشته و در کنار اینها مردی خانواده‌دوست هم بوده است. در خاطرات عباس بابایی آمده که او مثلاً گوسفند می‌کشته و گوشت آن را به روستاهای اطراف می‌برده و میان مردم تقسیم می‌کرده است.

پدر شهید عباس بابایی  هر سال تعزیه ی عید قربان را در قزوین اجرا می کرد و فرزندش عباس هم نقش اسماعیل  را ایفا می کرد

خانه واقعی شهید عباس بابایی :

بخش هایی از سریال  شوق پرواز  در خانه ی واقعی  شهید عباس بابایی تصویر بردای شد این خانه یک خانه سازمانی در اطراف منطقه قصر فیروزه است که سالها  قبل در اختیار شهید بابایی و همسرش بوده و خانم حکمت هنگام حضور در تهران ، در این خانه زندگی می کرد و از مهمانانش در این خانه پذیرایی می کرد  خانم حکمت  یادگارهایی از شهید عباس در این خانه نگهداری می کند که برای تصویر برداری این بخش  در اختیار گروه سازنده  سریال  گذاشته شد

در سریال  به مسایل خانوادگی او  نه تنها اغراقی در این عشق نشده بلکه شاید در آن اندازه های واقعی هم به آن نیز پرداخته نشده است

فیلمنامه فعلی شوق پرواز  محصول مشورت های گروه سازنده و نویسنده ی سریال با خانواده شهید عباس بابایی و نماینده ی بنیاد شهید و امور ایثارگران و ارتش جمهوری اسلامی ایران است

پله چهارم : شوق پرواز

شوق پرواز برای اولین بار به سراغ یک شخصیت نظامی معاصر رفت

روایت قصه ای که در سریال  مربو ط به زندگی شهید می شود کاملا مطابق با واقعیات زندگی اوست

شوق پرواز یک سریال «شخصیت‌محور» بوده و قرار است شخصیت عباس بابایی را از نگاه دیگران روایت کند. البته در این روایت همسر عباس پررنگ‌تر از سایر شخصیت‌هاست

این سریال مرحله  پیش ساخت بسیار طولانی داشت  فراهم  آمدن مقدمات ساخت این سریال  از سال 74  طی نامه ای که از سوی  بنیاد شهید و امور ایثار گران به دفتر  مقام معظم رهبری  ارسال شده بود آغاز شد در همان زمان دفتر  مقام معظم رهبری دستور همکاری داد و سه تن از نویسندگان ارتش  فیلمنامه ای برای سریال نوشتند این فیلمنامه در سال 76 وارد مرحله پیش تولید شد و حتی بخش هایی از آن فیلمبرداری شد  جالب است بدانید در این مرحله دکور شهر قزوین در شهر کرمان ساخته شد که شامل محله کودکی و نیز خانه و مدرسه ی شهید بابایی بود . دراین مرحله از کار حسین قاسمی جامی کارگردان این سریال بود که کار به  علت مشکلاتی متوقف شد پس از  یک توقف 10 ساله بار دیگر  در سال 1386  ساخت این پروژه رسما کلید خورد در شوق پرواز محصول مشترک «بنیاد شهید و امور ایثارگران» و «گروه فیلم و سریال شبکه یک سیما»و «نیروی هوایی ارتش »  است. این سریال 24 قسمتی به کارگردانی «یدالله صمدی» و تهیه کنندگی «جواد نوروز بیگی»  با موضوع زندگی خلبان شهید «عباس بابایی» ساخته شده است این مرحله کارگردان  حسین قاسمی جامی و فیلمنامه  فرهاد توحیدی به نوشتن متن جدیدی پرداختند و برای باز بینی صحنه های تصویر برداری به قبرس ، افغانستان، عربستان رفتند تا برای تصویر برداری بخش های خارج از کشور این کشور ها مورد ارزیابی قرار گیرند اما فیلمنامه دارای کیفیت لازم نبود به همین دلیل با حضور مجید مجیدی به عنوان مشاور  پروژه  بار دیگر باز نویسی فیلمنامه آغاز شد

و در آخر یدالله صمدی به عنوان کارگردان ویژه ، کار وارد مراحل جدی  شد  و تصویر برداری از سال 88  آغاز شد ملیحه حکمت همسر شهید بابایی با دیدن فیلم دلشکسته  علاقه مند شده بود تا شهاب حسینی نقش شهید باباید را ایفا کند  شهاب  حسینی  با مطالعه فیلمنامه ی شوق پرواز و اطلاع از نظر  خانم حکمت به گروه سازنده ی این سریال پیوست

شهاب حسینی چند ماه بعد از آغاز تصوی برداری به گروه سازنده سریال پیوست و اولین صحنه ای که مقابل دروبین رفت صحنه ای حضور او در مدرسه پس از بازگشت از آمریکا بود حسینی پیش از حضور در مقابل دوربین و آغاز سکانس  چند کلمه ای با یدالله صمدی کارگردان سریال  گفتگو کرد و سپس با خودش خلوت کرد دو رکعت نماز خواند و پس از آن بازی  خود را آغاز کرد

 

پله پنجم : خانواده شهید بابایی

  الف)  خانم صدیقه حکمت :

شانس مهم این سریال این بود که با همراهی خانواده محترم شهید بابایی و به‌ویژه همسر گرامی ایشان سرکار خانم «صدیقه حکمت» بسیاری از مسائل مهم و جدی سریال رفع شد. خانم حکمت درک کاملا درستی از اقتضاهای کار فیلمسازی داشتند. خانواده این عزیز پذیرفتند داستان زندگی این شهید را از نگاه یک کارگردان روایت می‌کند، این روایت محدودیت‌هایی دارد، باید به خواست مخاطب احترام گذاشته شود

اما گفته شده که اغراقی در  رابطه بین عباس و ملیحه شده  و یا  آیا قبل از انقلاب ملیحه چادری بود ؟

1-    عشق این دو به هم واقعا زبانزد بوده و که نقل مجالس خانوادگی بوده است  . بخصوص که این دو با هم نسبت نزدیک فامیلی داشته اند و همه ، خاطراتی از این عشق داشتند و می گفتند که چه مخالفت هایی با ازدواج آنها شده بوده و به رغم همه ی این اختلاف ها ، این دو پای هم ایستاده بودند.

2-    خانم حکمت پیش از انقلاب باحجاب بودند. ایشان در زمان ازدواج 16 سال داشتند. در سال 1354 پس از ازدواج به دزفول رفتند. در دزفول حجاب ایشان روسری بود ولی در خارج از پایگاه چادر به سر می‌کردند

3-   کراوات یا پاپیون ؟

در قسمتی که عباس بابایی ازدواج می کند و مراسم عروسی او برگزار می شود او کراوات زده بود چنین صحنه ای در عرف سریال های تلویزیونی که سعی می کنند شهداء را از سنین پایینتر دارای ویژه گی های خاص دینی نشان  دهند اندکی بی سابقه بود درباره این صحنه از همسر شهید بابایی در خصوص جزییات عروسی سوال شد خانم حکمت در روز تصویر برداری این صحنه ، سر صحنه حضور داشت ایشان گفت: عباس روز عروسی کت و شلوار و پاپیون زده بود

نکته ی جالب توجه در این صحنه این بود که تصویر برداری صحنه های عروسی هم زمان با روز تولد عباس بابایی بود و در حاشیه ی ضبط این مراسم برای عباس جشن تولد هم گرفته شد (؟)

ب)  فرزندان شهید:

از عباس بابایی  سه فرزند  به نام سلماء ، حسین ، محمد به یادگار مانده است صمدی  در مقام کارگردان دوست داشت فرزندان شهید  عباس بابایی حضوری هر چند کوتاه در سریال داشته باشند که با موافقت  سلماء و حسین ، این اتفاق رخ داد اما  محمد فرزند کوچک چندان موافق جلوی دوربین رفتن نبود

 

پله ششم : شهید سعید خجسته فر

اغلب مخاطبان سریال شوق پرواز با تماشای قسمت های ابتدایی این سریال تصور می کردند سعید خجسته فر که از کودکی با عباس بابایی بوده و همراه او مراحل خلبانی را طی کرده وجود خارجی دارد برخی از آن ها برای یافتن اطلاعاتی از سعید در فضای مجازی جست و جو کردند اما چیزی به دست نیاوردند

واقعیت این است که سعید خجسته فر شخصیتی ما به ازای خارجی ندارد و آنچه در تمامی دوستان عباس بوده در سعید خلاصه شده است  سعید چکیده و خلاصه ی دوستان و اطرافیان عباس است تا برای ببینده دیگر لازم نباشد برای پیکیری شخصیت شهید عباس بابایی به سراغ تک تک شخصیت ها و اطرافیان او برود ماجرای ممنوعیت پرواز  او به دلیل داشتن همسر خارجی هم منطبق بر واقعیت است

پیش از انقلاب برخی از جوان های نظامی ایرانی در سفر به خارج برای برای طی کردن دوره های آموزشی در پایگاه های نظامی ، در همان کشور همسر  اختیار می کردند اما این موضوع در ارتش برای ایشان مشکلاتی از جمله ممنوعیت پرواز را موجب شد که سریال بر آن توجه داشته است

حضور شخصیت های واقعی در سریال شوق پرواز محدودت های زیادی را قراهم می کرد و در صورت نام بردن از یک شخصیت واقعی که در قید حیات است این الزام راایجاد می کرد  تا تمام جزییات در خصوص او رعایت شود تا اعتراضی از سوی آن شخص و بستگانش مطرح نشود و برای جلوگیری از این مشکلات احتمالی از این شگرد استفاده شد

ضمن آنکه به دلیل گذشت مدت زمانی طولانی خیلی از این شخصیت‌ها سرنوشت‌های مختلفی پیدا کرده‌اند. اما مقاطع خاصی از زندگی آنها از نظر دراماتیک جذاب بود. اینکه عباس در مقطعی به امریکا رفته و در آنجا دوستش ازدواج کرده، دروغ نبود. جلوگیری از پرواز خلبان‌ها به دلیل داشتن همسر خارجی، دروغ نبود. عملیات دفاع خلیج فارس و شهادت خلبانی در این منطقه دروغ نبود و درباره شهید «هاشم آل‌آقا» اتفاق افتاده بود. ما برای سهولت در روایت قصه و ارتباط راحت‌تر مخاطب با سریال، تمام این شخصیت‌ها را در یک شخصیت جمع کردیم و نام آن را گذاشتیم «سعید خجسته‌فر» و بعد او را از نوجوانی با قهرمان قصه همراه کردند تا بار دراماتیکی قصه بیشتر شود.

پله آخر: هنر و هنرمند متعهد

باید اذعان داشت رویکرد سیما به زندگی فرماندهان شهید بسیار خوب و مهم است اما راهی بسیار خطرناک است چون نباید چهره ایشان بسیار ملکوتی نشان داده شود تا غیر دسترسی باشد و اغراق از آن برداشت شود و نه بسیار دم دستی و لوث باشد تا از مقامات و فداکاری بی نظیر ایشان چشم پوشی شود آنچه در این سریال به چشم می آمد امکانات ضعیف پروژه فیلم سازی بود که این بلای بسیاری از فیلم سازان ارزشی معاصر شده است بازیگری حسینی در نقش  شهید ستودنی است به نظر می اید که این بازیگر با اعتقاد به این کار پرداخته که در وادی کم اینگونه سراغ داریم  فیلم نامه نویس و کارگردان اگر خود معنویت  نباشند مثلا نماز شب را تجربه نکرده باشند چگونه  می توانند این حس را انتقال دهند بنابراین کلام را خلاصه کنم بی تعهد و شاخت نمی توان اثر هنری متعهدانه ساخت




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 12:36 عصر

خاطره ای از شهید عارف نوجوان، کاظم حیدری حبیبی

کاظم، عشق شهادت در راه حق را داشت، چند بار برای امام زمان (عج) عریضه نوشت و آن را در مسجد جمکران انداخت. حتی

زمانی که به مرخصی می آمد شب ها با وجود گرما در اتاق می خوابید تا بتواند نیمه های شب، با خدا راز و نیاز کند. آن روزها، ما

به علت گرمی هوا به روی بام می رفتیم. یکبار نیمه های شب وارد اتاق شدم، اودر حالت سجده بود. هر وقت که کاظم به حال

سجده با خدا مناجات می کرد، گمان می کردی او از دنیا رفته است. تنها عاملی که برای او آرامش به ارمغان می آورد، عبادت

خداوند متعال و خواندن زیارت عاشورا بود.




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 12:32 عصر

مسعود احمدی نسب:

 زمستان 52 را فراموش نمی‌کنم. هوا خیلی سرد و یخبندان بود. رفته بودیم تهران که سری به پدر بزرگش بزنیم. صدای اذان صبح که از مسجد محل به گوش رسید، مسعود احمدی نسب که آن وقت یازده سال داشت برخاست و از آبی که یخ زده بود باری وضو استفاده کرد. پدربزرگ او که شاهد ان صحنه با شکوه بود خوشحال شد و گفت:‌خدا را شکر که در این روزها می‌بینم نوه‌هایم مذهبی و اهل نماز و دعا هستند.

***************

نادر پشکوهی:

نادر بی‌نهایت به قرائت قرآن علاقه داشت، بخصوص سوره والفجر را زیاد می‌خواند. که حتماً رابطه‌ای بود بین علاقه او به این سوره و شهادتش درعملیات والفجر 8 اکثر شبها تا نیمه شب بیدار بود و بر سجاده با خدایش را رزاو نیاز می‌کرد.

یادم می‌آید نادر همیشه می‌گفت: شهادت یک انتخاب است، نه یک اتفاق. اذان ظهر بود که پا به دنیا گذاشت و در 22 سال عمرش حافظ اذان و نماز و قرآن بود و در اذان مغرب نیز به فیض عظیم شهادت نایل گشت.

***************

 

عزیزی مجتبی:

ساعت 11 شب بود. همه در سنگر بودیم. مجتبی جهت ادای نماز شب به قصد وضو از سنگر خارج شد. دشمن همه جا را به دشت زر آتش گرفته بود. صدای انفجار پیاپی خمپاره‌ها سکوت شب را در هم شکست.  مجتبی هنزو برنگشته بود یکی از بچه‌ها برای آوردن آب بیرون رفته. در همان لحظه، خمپاره‌ای در نزدیک ما با صدای مهیبی منفجر شد. رزمنده‌ای که برای آوردن آب رفته بود، هیجان زده و با رنگ و روی پریده به داخل سنگر بازگشت و گفت: عجله کنید، بیاییدگونی‌ها... گونی‌های شن در کنار تانکر آب ریخته‌اند و مجتبی!..

همین که اسم مجتبی را شنیدم همه مان سراسیمه بیرون آمده و به سکوی تانکر آب دویدیم. تانکر سوراخ شده بود و گونی‌های شن ریخته بود. پیکر پاک مجتبی عزیزی در زیر گونی‌ها افتاده بود. گونی‌ها را به کنار زدیم. دیگر دیر شده بود و او در محراب عبادت خود به شهادت رسیده بود. ریزش آب تانکر همچنان  ادامه داشت و ...

***************

 

 علی کبیری عباس:

شهید کبیری مرا نصبحت می‌کردو می‌گفت: اگر می‌خواهی گناه و معصیت نکنی، همیشه با وضو باش، چون وضو انسان را پاک نگه می‌دارد و جلوی معصیت را می‌گیرد.




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 12:28 عصر

یکی از معجزات الهی که منجر به پیروزی عملیات فتح‌المبین شد آخرین شناسایی شب قبل از عملیات بود. من، حسین قجه‌ای و محسن وزوایی برای یافتن بهترین سیر هدایت

گردان به پشت جبهه دشمن و تصرف توپخانه آنها به مأموریت رفتیم. پس از اتمام کار شناسایی برای استراحت دور هم نشسته، کمپوتی را باز کردیم و در حالیکه آرام صحبت

می‌کردیم مشغول خوردن شدیم و به یکدیگر تأکید می‌کردیم که قوطی خالی را با خود ببریم تا نشانی از خود به جا نگذاشته باشیم. با خوشحالی به مقر بازگشتیم و پس از

ارائه گزارش کار، ناگهان به خاطر آوردیم که غفلت کرده و قوطی را همانجا گذاشته ایم.  دیگر کاری نمی‌توانستیم بکنیم و فقط به خدا توکل کردیم. اوایل شب بعد، چند ساعتی

پس از حرکت گردان، محسن وزوایی با بیسیم اعلام کرد که راه را گم کرده است.  همه نگران بودند حتی فرمانده‌مان حاج احمد متوسلیان به سجده رفته و با گریه به پروردگار

التماس می‌کرد. چند لحظه بعد خبر داده شد که گردان راهش را پیدا کرده و عملیات با رمز فاطمه الزهرا (س) آغاز شد. بعدها فهمیدم فرمانده گردان مسیر را از روی همان

قوطی جامانده پیدا کرده است. همیشه می‌گفتم خداوند اینگونه شری را به خیر رقم زد

 




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 12:25 عصر

گلوله توپ ، دو برابر اون قد داشت ،چه رسد به قبضه اش

گفتم : چه جوری اومدی اینجا؟

گفت : با التماس

گفتم: چه جوری گلوله توپ را بلند می کنی می آری ؟

گفت : با التماس

گفتم: می دونی آدم چه جوری شهید می شه ؟

گفت : با التماس

و رفت چند قدم که رفت برگشت و گفت شما دست از راه امام بر ندارید

وقتی آخرین تکه های بدنش را توی پلاستیک می ریختیم فهمیدم چقدر التماس کرده بوده شهید شه...




موضوع مطلب :

مرحوم سید محمد باقر قزوینی سوار بر کشتی می آمد که ناگهان باد سختی شروع به وزیدن کرد و حرکت های

شدید کشتی ، همه مسافران را ترساند.

از میان مسافران یک نفر بود که بیش از همه می ترسید و می گریست. و فریاد می زد و به امیرالمومنین علیه

السلام استغاثه می کرد ، ولی مرحوم سید مثل کوهی آرام نشسته بود . آن مرحوم وقتی شدت ترس و جزع آن

فرد را دید فرمود :

از چه می ترسی ؟! باد و رعد و برق همه مطیع امر الهی هستند .

این را گفت و بلند شد و عبای خود را جمع کرد و با آن به سوی باد اشاره ای کرد ، گویا که می خواهد مگسی را

براند .

پس ناگهان همه دیدند که باد ساکن گشت و کشتی آرام شد.




موضوع مطلب :

آقای حاج غلامحسین گلستان که مردی متدین و از اخیار کسبه ی بازار است نقل کرد که : من شاگرد خیاط بودم .

پدرم فوت کرده بود و متکفّل امور مادرم بودم . بدبختانه نوبت اعلام اسم من برای نظام وظیفه رسید.

ناراحت بودم . روزی رفتم نخودک درب منزل حاج شیخ را زدم . خود آن بزرگوار آمد . عرض کردم : آقا شاگرد خیاطم

، پدرم فوت کرد و من کفیل مادرم هستم بزودی اسمم را برای نظام وظیفه اعلام خواهند کرد ، محبتی بفرمایید.

ایشان دستوراتی فرمودند از قبیل نماز اول وقت و غیره.

چند روز از این واقعه بیش نگذشته بود که یک نفر استوار ارتش لباس های دولتی خودش را آورد به دکان خیاطی و

من اندازه گرفتم و آن لباسها را به تناسب او کم و زیاد کردم. روزی که آمد و پوشید ، خیلی خوب و زیبا از کار

درآمده بود. من از او پول نگرفتم.

او اسم مرا و پدرم را پرسید و چند روز بعد آمد دم دکان و گفت : من رئیس بایگانی حوزه نظام وظیفه هستم .

پرونده تو را معدوم کردم و هیچ وقت اسم تو اعلام نخواهد شد ، اما این مطلب را به کسی اظهار نکنی.




موضوع مطلب :
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 53
کل بازدیدها: 158427

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools