منتظران مهدی (عج) طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آرشیو وبلاگ سلام... سلام سلامتی میاره... سلام...آره سالم بودن مهمه...جسمت...روحت...وبه قول یه استادی روان آموزش پذیرت... همون روانی که وقتی یه روزه خوب و سپری کردی ... غذای مورده علاقت رو خوردی... لباسی و که دوست داشتی پوشیدی... نه اصلا آدمایی رو که دوست داشتی دیدی... نه...با خدای خودت رازو نیاز کردی... اما سرت و که زمین می ذاری بخوابی... چشمات رو که می بندی... انگار یه چیزی از ته دلت داره به تمام وجودت رخنه میکنه و چنگ میزنه...یه چیزی مثل دل شوره... این چیه؟...این همون کینه است...این همون کلنجار رفتنه فضیلت و رذیلت وجودته واسه برتری.... تو که نمی خوای رذیلته ببره...پس این همون کینست...نزار ببره... همون موقع چشمات و ببند و بگو خدایا بخشیدم بخاطره خودت... روحت رو بزرگ کن...یا همون قلبتو...راحت میشی...قول میدم... اگه نشدی...اگه راحت نشدی وبعد بخشیدن حس کردی خودت رو کوچیک کردی... این یعنی به قول همون استادمون که اینارو یادمون داد ارزش بخشیدنت رو در حد یه سطل ماست پایین آوردی... ببخش بدون توقع...مگه خدا نمی بخشه...مگه ماه رمضون و نذاشته تابرگردیم... مگه امروز گناه نمیکنیم ...اما فردا آفتاب دوباره درمیاد...خدا تلافی نمیکنه... روح خودش رو به ما داده پس مثل خودش باشیم... خیلی...خیلی...آره اینطوری بودن خیلی سخته...اما میشه... اگه شد تو اونوقت روزه روح گرفتی و خدا خودش برات سفر رو چیده... روزت قبول مومن خدا... موضوع مطلب : زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف زندگی یعنی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز ...
اینروزا حالم بهتر شده ... انگار دست خدا رو روی سرم حس میکنم ... اخه یه نذری کردم ! نذر کرده بودم به هر سختی که هست .. ماه محرم رو چادر سرم کنم ... بلکه شاید تا آخر ماه خدا قویم کنه ... در برابر هر چیزی هر مشکلی .... حالا که میبینم با خودم فکر میکنم این ارامش درونم حتما به خاطر تلاشم اراده ام بوده .... آخه شاید شما ندونین و درک نکنین که یه دختر یهو بیاد 1 ماه تموم چادر سرش کنه بعد از هر کس و ناکس یه حرف یه تیکه ای بشنوه... خیلی سخته ... خیلی واسم سخت بود .... ولی به نتیجه اش می ارزید
موضوع مطلب : کشتن 43 پیامبر، و 112 حامى پیامبران در یک روز
تاریخ یهود پر از جنایات و کشتار و بىرحمى است، آنها حتى در کشتن پیامبران و منادیان حق و عدالت، جسور بودند و باکى نداشتند، از جمله این که آنها براى حفظ منافع نامشروع خود، در آغاز یک روز، آشوب کردند، و 43 نفر از پیامبران بنى اسرائیل را که همه شریعت موسى علیهالسلام را براى مردم بیان مىکردند کشتند.
در همان روز 112 نفر از عابدان و صالحان به دفاع از پیامبران شهید برخاستند و به امر به معروف و نهى از منکر پرداختند.
عجیب این که یهودیان سنگدل، همه آن 112 نفر را در همان روز کشتند، و در نتیجه در یک روز 115 نفر را قتل عام کردند.
خداوند در آیه 21 و 22 آل عمران از آدمکشانى بى رحم یاد کرده، و به سه سرنوشت و عذاب شوم آنها اشاره مىکند و مىفرماید:
إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَیَقْتُلُونَ الِّذِینَ یَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ فَبَشِّرْهُم بِعَذَابٍ أَلِیمٍ - أُولَئِکَ الَّذِینَ حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِى الدُّنْیَا وَالآخِرَةِ وَ مَا لَهُم مِّن نَّاصِرِینَ؛
همانا کسانى که نسبت به آیات خدا کفران مىورزند، و پیامبران را به ناحق مىکشند، و (نیز) مردمى را که امر به عدالت مىکنند به قتل مىرسانند، آنان را به کیفر و عذاب دردناک مژده بده - آنها کسانى هستند که اعمال نیکشان، به خاطر این گناهان بزرگ در دنیا و آخرت تباه شده و پوچ شده، و مددکار و شفاعت کنندهاى ندارند.
به این ترتیب سه کیفر سخت در کمین آنها است: 1 - عذاب دردناک 2 - پوچى اعمال نیک 3 - نداشتن شفاعت. موضوع مطلب :
حضرت علیه السلام فرمود: به کوفه مى روم . وقتى بر سر دو راهى رسیدند و خواستند از یکدیگر جدا شوند امام علیه السلام از مسیر خود خارج شد و در مسیر او حرکت کرد. مرد ذمى گفت : مگر به کوفه نمى روى ؟ امام علیه السلام : بله به کوفه مى روم . مرد ذمى : چرا راه کوفه را رها کردى ؟ امام علیه السلام : این کمال حسن همراهى است که مرد رفیق راهش را در هنگام جدائى چند قدمى بدرقه کند و این دستورى است که پیامبر صلى اللّه علیه و آله به ما داده است . مرد ذمى : پیامبر شما چنین دستورى داده است ؟ امام علیه السلام : آرى . مرد ذمى : پس هر کس از او پیروى کرده است بخاطر همین رفتارهاى بزرگوارانه بوده است و من تو را گواه مى گیرم که پیرو دین تو باشم . آنگاه همراه امام علیه السلام به کوفه رفت و چون او را شناخت اسلام آورد. موضوع مطلب : این روزها جا همتون خالی شمال هوایی دارید هلوووو! وقتی میگم هلووووو یعنی به تعداد "و" ک گذاشتم دارم حال میکنما!!! از اول هفته بارون میریخت رومانتیک از نوع دونفره و یه نفره و یه نفره با سیگار و یه نفره با چتر و دسته جمعی و خلاصه انواع و اقسام بارون تو این یه هفته بهمون حال داد، اینا رو گفتم ک اولا دلتان بسوزد و ثانیا جیگرتان آتش بگیرد و ثالثا بشنوید صدای جیرجیرکا رو که چه سرحال شدن و رابعا متوجه ذوق کردن من بشید که بعد از یک هفته بارونی و ابری امروز دقیقا چهارشنبه جناب خورشید رو زیارت کردم! آی حال میده بعد از یه هفته بارونی خودتو پرت کنی جلوی تیر مستقیم خورشید.... پشتشان را فراموش کنیم.... ولی حضرت خورشید این مسلمانان آخرالزمانی شما لحظه شماری میکنند برای کنار رفتن این ابرهای سیاه وحشتناک، که اگر نور شما از پس آنها ب ما نمیرسید نمی دانیم الان در کدام پستوی مجازی یا حقیقی به شیطان سجده میکردیم.... حتی سالروز میلادت ما رو چون جیرجیرک به سروصدا می اندازد!! ب امید روزی که عیان شوی یا صاحب الزمان همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف .... ب امید تو موضوع مطلب : زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند. آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند. در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد. پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند . وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود. پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست تو عصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم. پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟ در پاسخ گفت : عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها دست اورده ام. موضوع مطلب : امروز که عزم رویش دارم، کاش میشد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم و تا به آبیترین نقطة هستی بالا روم. هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم میکارم، بهاران آرام، آرام در برگهایم میخزد و ساقههایم عاشقانه تو را فریاد میزنند. و غروب جمعه که عطر تو در کوچه پس کوچههای غبارآلودم میپیچد، کوچههای خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین میشود. آقای من! به زلال اشکهایم قسم، در کوچههای غمین و غریب روزگار، تنها در هوای آینده ی روشن انتظار نفس میکشم ... و ظهورت را به انتظار نشستهام موضوع مطلب : چون خدا اهل زمین را بمیراند، درنگ کند به اندازه زمانی که خلق بودهاند و به اندازی آنچه آنها را میرانیده و چند برابرش، سپس اهل آسمان اوّل را میراند سپس درنگ کند به مانند آنچه خلق را آفریده و مانند آنچه اهل زمین و اهل آسمان اوّل را میرانده و چند برابر آن، سپس اهل آسمان دوم را بمیراند و به همین ترتیب بیان کرده تا مرگ اهل آسمان هفتم و فرمود: پس از آن درنگ کند به مانند دوران خلقت و دوران مرگ اهل زمین و اهل هفت آسمان و چند برابر آن. سپس میکائیل را بمیراند، سپس درنگ کند به مانند زمان آفرینش خلق و مانند همه اینها و چند برابر آن. سپس جبرائیل را بمیراند و پس از درنگ همه این مدّت و چند برابرش اسرافیل را بمیراند و پس از درنگ همه آن مدّت و چند برابر آن، عزرائیل را بمیران موضوع مطلب : آقا سلام گرچه بلند است جایتان / می خواهم از زمین بنویسم برایتان یک نامه حاوی همه حرفهای راست / یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست یک نامه از بلندی انسان که پست شد / یک نامه از کسی که دچار شکست شد این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است / یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است بعد از شما غبار به آیینه ها نشست / شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست پرپر شدند در دل طوفانی از بدی / گلهای رو سپید همیشه محمدی آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی / انسان منهدم شده، قرآن زینتی بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند / جلباب هایمان کم کم روسری شدند خورشید مرد و شام تباهی دراز شد / بر روی دشمنان در این قلعه باز شد در کسوت قدیمی آزادی زنان / دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست اما هنوز تشنه نام محمد است / در انتهای نامه خیسم سلام بر نام بزرگوار و نجیب پیامبر موضوع مطلب : شهید گمنام
طلائیه بودیم.بیل مکانیکی داشت روی زمین کار میکرد که شهید پیدا شد.همراهش یه دفتر قطور اما کوچیک بود،مثل دفتری که ب یشتر مداح ها دارند.برگهای دفتر رو گل گرفته بود.پاکش کردم.باز کردنش زحمت زیادی داشت.صفحه اولش رو که نگاه کردم بالاش نوشته بود«عمه بیا گم شده پیدا شده!» موضوع مطلب : موضوعات پیوندها امکانات جانبی بازدید امروز: 4 بازدید دیروز: 118 کل بازدیدها: 163356 |
||