منتظران مهدی (عج) طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آرشیو وبلاگ بیمارستان از مجروحین پر شده بود... موضوع مطلب : نفیسه چشم از علیرضا بر نمی داشت علیرضا یک ریز داشت سفارش می کرد؛ اما نفیسه ساکت ساکت بود. شاید علیرضا انتظار داشت یکی از این حرفها را از نفیسه بشنود: «آخه ما رو به کی می سپاری؟ کاش یه دستی به سر و روی خونه می کشیدی، بعد می رفتی زود به زود برام نامه بنویس در اولین فرصت برگرد مرخصی...» صدای سوت قطار به نشانه حرکت بلند شد و علیرضا نگران از این همه سکوت نفیسه بود قطار آرام آرام شروع به حرکت کرد و نفیسه فقط همین یک جمله را گفت: «سلام من را هم به فاطمه برسان!!!»
موضوع مطلب : پـــدر
گاهی جنگـــــــــنده عــــــــراقی می شود.. گاه ضـــــــــــد هــــــــــــــوایی.. گاه تـــــــــــــــــــــــــــــ ــــــانک ... شـــب است ... همســـایه ها خــــوابند.. باید هر جوری شــــــده.. جلوی پیشـــــــروی پـــــدر را گرفت... به جرم عشق و عاشقی بهما میگن دیوونه
بزار ملامت بکنن یه خوب و بد میمونه
موضوع مطلب : یک بار پیرمردی را به غسالخانه بهشت زهرا آوردند که اصلا به مرده شبیه نبود، چهره روشن و بسیار تمیز و معطری داشت. وقتی پتو را کنار زدم بوی گلاب می داد. آنقدر تمیز و معطر بود که من از مسئول غسالخانه تقاضا کردم خودم شخصا این پیرمرد را بشورم و غسل بدهم، همه بوی گلاب را موقع شستشو و وقتی که آب روی تن این پیرمرد می ریختم حس می کردند. وقتی که کار غسل و کفن تمام شد بی اختیار در نماز و تشییع این پیرمرد شرکت کردم، بیرون برای تشییع و خاکسپاری اش صحرای محشری به پا بود. از بین ناله های فرزندانش شنیدم که گویا این پیرمرد هر روزش را با قرائت زیارت عاشورا شروع می کرد. از بستگانش دقیقتر پرسیدم، گویی این پیرمرد به این موضوع شهره بود، آدمی که هر روزش با زیارت عاشورا شروع می شد...
موضوع مطلب : شنیده بودیم نماز جماعت واول وقت برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی کردیم اینقدر مصمم باشد!
صدای اذان که بلند شد، همه را بلند کرد؛ انگار نه انگار که عروسی است ، آن هم عروسی خودش! یکی را فرستاد جلو ، بقیه هم پشت سرش ، نماز جماعتی شد به یاد ماندنی. شهید محمد علی رهنمون موضوع مطلب :
خدایا دلم هوای شلمچه رو کرده جایی رو که هیچ وقت ندیدمش و فقط با عکس و فیلم وصفش کردم اما دلم راضی به عکس و فیلم نمیشه میخوام بوی گلهای لاله رو حس کنم میخوام پابرهنه راه برم و گریه کنم
سخته برام همه برن و منو شهدا نطلبن خدایا خیلی سخته با حسرت به کاروان ها نگاه کنم خیلی سخته وقتی بغض گلوم رو فشار میده و نمیتونم چیزی بگم خیلی سخته خودمم میدونم هیچ وقت نمیتونم برم و تا آخر عمر باید حسرتش رو بکشم حسرت جایی رو که احساس میکنم پاره ای از وجودمه......
خدایا یعنی میشه یه روز منم مثل اینا تو شلمچه دعای توسل بخونم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ موضوع مطلب : ای که میخوانید مرا در هر زمان با ندای سیدی صاحب زمان با خبر هستم من از احوالتان شاهدم بر ظاهر و پنهانتان صاحب الامر همه عالم منم صاحب مال منال و جانتان حرفها دارم بگویم با شما عرضه میگردد به من حال شما چون ببینم نامه اعمالتان میشوم شرمنده از کار شما هان عزیزانم کدامین سو روید ؟ قولتان با فعلتان همراه نیست عهد می بندید و بر هم میزنید آیه های واضح قرآن منم یوسف زهرا منم کو عاشقی ؟ دوست دارم گفتگو با من کنید شیعیانم من غریب و مضطرم دم به دم گوئید آقا جان بیا درد دل گفتم ولی با این وجود منتظر باشید با اعمال نیک یکزبان باشید و فریادم کنید از خدا خواهید تعجیل فرج اللهم عجل لولیک الفرج موضوع مطلب : دوست داشتن به دله ، بی خیال ظاهر بهش گفتم: امام زمان عج رو دوست داری گفت: آره ! خیلی دوسش دارم گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه؟ گفت: آره! گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی؟ گفت: خب چیزه!…. ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد گفت: چرا؟ براش یه مثال زدم: گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری و می بینی بله!!!! آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره.عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد! بهم خیانت کردی؟ بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم! من فقط تو رو دوست دارم. بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه؟ چرا باهاش دوست شدی؟ چرا آوردیش رستوران؟ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین! مهم دلمه! دوست داشتن به دله… دیدم حالتش عوض شده بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن؟ تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم؟ حرف شوهرت رو باور می کنی؟ گفت: معلومه که نه! دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم؟ معلومه که دروغ میگه گفتم: پس حجابت…. اشک تو چشاش جمع شده بود روسری اش رو کشید جلو با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره از فردا دیدم با چادر اومده گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد! خندید و گفت: می دونم ! ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــد می زنه موضوع مطلب : موضوعات پیوندها امکانات جانبی بازدید امروز: 6 بازدید دیروز: 27 کل بازدیدها: 162009 |
||