سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:45 صبح

به 4 بانوی بزرگوار که اسمشون فاطمه است در 4 شب متوسل بشی انشالله به حاجتت می رسی - گفتم این مطلب را اینجا بزارم تا دوستان استفاده کنند.

 

* شب اول: 2 رکعت نماز به نیت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها - بعد از تمام شدن نماز 100مرتبه ذکر (السلام علیکِ یا فاطمه زهرا)

 

* شب دوم: 2 رکعت نماز به نیت خانم فاطمه بنت اسد مادر حضرت علی علیه السلام - بعد از تمام شدن نماز 100مرتبه ذکر (السلام علیکِ یا فاطمه بنت اسد)

 

* شب سوم: 2 نماز به نیت خانم فاطمه ام البنین مادر ابوالفضل العباس علیه السلام- بعد از تمام شدن نماز 100مرتبه ذکر (السلام علیکِ یا فاطمه ام البنین)

 

* شب چهارم: 2 رکعت نماز به نیت خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها خواهر امام رضا علیه السلام- بعد از تمام شدن نماز 100مرتبه ذکر (السلام علیکِ یا فاطمه معصومه)




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:38 صبح

قافله‌اى از حاجیان در صحرا به خیمه‌ زنى رسیدند، خواستند استراحت نمایند. اجازه گرفتند و در خیمه‌اش وارد شدند. زن گفت اى زائران خانه‌ خدا خوش آمدید؛ شتران من به چَرا رفته‌اند وقتى برگشتند از شما پذیرایى می‌کنم. زن بیرون شد از دور چوپان مویه کنان می‌آمد به زن گفت: شترها نزدیک چاه آب که رسیدند هجوم آوردند و پسرت را به چاه افکندند. بدیهى است چاه‌هایى کذایى که عمق زیاد و آب فراوان دارد افتادن در آنها مُردن است و امید نجاتى نیست.
زن جلو رفت تا چوپان را آرام کند گفت ما میهمان داریم صدا نکن مبادا میهمان‌ها ناراحت شوند، میهمان نوازى، لازمه‌ مسلمانى است. فوراً دستور داد گوسفندى کُشتند و آماده برای پذیرایى شد.
وقتى زن وارد خیمه شد حاجی‌ها به او گفتند ما خیلى متأسفیم که چنین جریانی رُخ داده و در چنین موقعى مزاحم شدیم.
زن گفت آقایان حُجّاج من نمی‌خواستم شما بفهمید و متأثر شوید ولى حالا که دانستید پس اذن بدهید من دو رکعت نماز بخوانم، چراکه خدا در قرآن فرموده: «وَاستَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوه» به نماز طلب یارى کنید. من هم برای بردبارى در این مصیبت نماز بخوانم.
بعد گفت که کدامتان می‌توانید قرآن بخوانید؟ یکى از حاجی‌ها شروع به خواندن آیات اِسترجاع کرد «وَلَنَبلَُونّهم بِشَیء مِنَ الخَوفِ وَالجُوع … » زن گفت خدایا اگر بنا بود کسى در این دنیا بماند باید حبیبت محمد ـ صلّى الله علیه و آله و سلّم ـ می‌ماند پروردگارا در قرآن مجیدت امرِ به صبر فرمودى و وعده‌ اَجر دادى، من در مصیبت جوانم صبر می‌کنم تو هم در عوض پاداشت را شاملِ حال من گردان و این جوانم را بیامرز.




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:34 صبح

 

کنار مادر بزرگ روی نیمکت پارک نشسته بودم.

به آفتاب که غروب میکرد, و رنگ الوان آسمان

و ابرهای نارنجی رنگ بهاری چشم دوخته بودیم.

دستان سرد و چروکیده اش را در دستانم گرفتم

و بوسیدم. چقدر دوستش داشتم. لبخندی زد و بدون

هیچ مقدمه ای  گفت: "من خوشبخت هستم.

همیشه خوشبخت بوده ام. خداوند مهربان مرا 

بسیار دوست دارد. تمام انسانهایی که در زندگیم

آمده اند یا برخورد کرده ام همه خوب بودند."

با تعجب نگاهش کردم. میدانستم در 9 سالگی پدر و مادرش

او را, تنها دختر عزیز دردانهء شان را به خانهء مرد 24

ساله ای فرستاده و خود به دیار امام حسین مهاجرت

کرده اند و دیگر هرگز خبری از آنها نشده است.

دخترک 9 ساله سالها با مادر شوهر متوقع و برادر 

و خواهر شوهرها چه روزهایی با دستان کوچکش در

مطبخ آشپزی کرده و خون دل خورده. میدانستم که 4 بار

فرزند دختر بدنیا آورده و هر بار زیر سرزنش های اطرافیان

آب شده و دم برنیاورده.  با خبر بودم که چطور به هنگام

ورشکستگی همسرش  تمام جهیزیه اش را که یادگاری  

پدر و مادرش بودند به طلبکاران واگذار کرده.

میدانستم که در ایام پیری داغ تنها پسرش را دیده

و بالاخره شاهد بودم که چگونه از سادگی و مهربانی اش

سوء استفاده کرده فریبش داده اند و اندک اندوختهء

ایام پیری اش را ربوده اند...

انگار دانست به چه می اندیشم.

گفت: "عزیزم! آدمها همه خوبند. همه آفردیده های اویند.

وقتی او آفریده و دوستشان دارد ما کی هستیم که

اعتراض و گله کنیم. در پس هر کاری هم حکمتی است.

ما هم رضایمان رضای اوست.

هر آنچه از دوست رسد نیکوست."

.......

دلی باید از طلا داشت تا زیر انعکاس آن همه را طلا دید.

دل مادر بزرگ از طلا بود. انعکاس اوامر بیرونی در دل

باصفای او کارگر نیست بلکه دل اوست که سرنخ ها

را بدست دارد و با انعکاسش همه را زیبا و خوب 

جلوه میدهد.

 

دلمان را مانند دل مادر بزرگ قوی و محکم سازیم تا با

انوارحوادث بیرونی نلرزد.

دلمان را مانند دل مادر بزرگ شفاف و نورانی سازیم

تا با انوارش همهء عالم را زیبا و صاف بینیم.

باهمدیگر مهربان باشیم!




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:10 صبح

مقام والای مادر
مادران در تاریخ و زندگی بشر، همواره مقامی بلند داشته اند. آثار دینی و ادبی ملت های گوناگون درباره مادر، نکته ها و آموزه هایی خواندنی و شنیدنی دارد. مسلمانان نیز بر اساس آموزه های دینی خود، مادر را در جایگاهی والا نشانده و حرمت او را پاس داشته اند. در روایت است شخص گناهکاری نزد پیامبر آمد و پشیمانی خود را آشکار ساخت و پرسید: چه راهی در پیش بگیرم که خداوند سریعا از گناهان من درگذرد؟ رسول خدا پرسید: از پدرو مادر تو کدام یک زنده اند؟ پاسخ داد: پدرم. فرمود: به او خدمت کن. پس از رفتن آن شخص گناهکار، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب فرمود: «اگر این مرد، مادر می داشت و به او خدمت می کرد، گناهانش به سرعت آمرزیده می شد».
 

راز محبت مادر
عاطفه مادری، از کرامت های خداوند است که نمی توان آن را با هیچ قیمت مادی سنجید. زن حامل ودیعه ای الهی به نام عطوفت و مهربانی است که بعد از ازدواج در قلب او تجلی می کند؛ به گونه ای که تا سرحد جان برای کودک خود از جان مایه می گذارد. محبت مادری، اختصاص به انسان ندارد و حتی حیوانات نیز این گونه هستند. آهوی مادر برای پرستاری از بچه خود از گله اش جدا شد و به مراقبت از او پرداخت، ولی بچه بر اثر جراحت جان داد. مادر با اینکه می دانست بچه مرده است، چند قدمی به دنبال گله راه افتاد، ولی دلش آرام نگرفت و دوباره بر بالین بچه مرده اش بازگشت و پوزه اش را به پوست او مالید و دوباره و سه باره رفت وبازگشت، تا سرانجام با چهره ای اندوهگین او را تنها گذاشت.
 


بهشت، رضای مادر
اسلام برای مادر، مقام و ارزش شگفتی قائل شده است تا آنجا که رسیدن به آخرین مرحله کمال بشر یعنی بهشت را با رضای مادر میسر می داند. مقام و ارزش مادر از نظر اسلام تنها تا آنجا نیست که درباره رعایت آن فقط چند روایت و توصیه صادر گردیده باشد، بلکه در مقام قانون گذاری و در متن مقررات مذهبی، امر و نهی مادر در قسمتی از موارد، لازم الاجرا شناخته شده است. برای مثال، آنجا که امر مستحبی خداوند با نهی مادر در تعارض باشد، فرزندان موظفند نهی مادر را بپذیرند و امر مستحبی را اجرا نکنند. دیگر آنکه در واجباتی که واجب عینی نباشد و با انجام دیگران از عهده فرد ساقط شود، اطاعت نهی مادر بر انجام آن کار مقدم است.

کلام عیسی مسیح علیه السلام
در قرآن کریم، آیات بسیاری انسان را به اطاعت و نیکوکاری به پدر و مادر فرا می خواند. خداوند متعالی، حضرت عیسی علیه السلام را به مادر سفارش کرد و مسیح علیه السلام فرمود: «مرا در مورد مادرم نیکوکار قرار داده وجبار و شقی قرار نداده است». هنگامی که یکی از پیامبران الوالعزم خداوند، در مقام برشمردن افتخارات خود، نیکوکاری به مادر را ذکر می کند، دلیل روشنی براهمیت مادر و احترام و نیکوکاری به اوست.

احترام به مادر

گرهمی خواهی رضای کردگار     رو رضای والدین را گوش دار
چون دل ایشان ز تو خشنود شد     گردی اندر آخرت خوش رستگار

 




موضوع مطلب :

 

عباس،فرزند علی و امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود.مادرش فاطمه، دختر حزام بن خالد بود که نیاکانش همه از دلیر مردان عرب بوده
و در شجاعت و دلیری در دنیای عرب مشهور بوده اند.

 

امام علی ( ع ) ده سال پس از وفات حضرت فاطمه ،با امّ البنین ازدواج کرد. خواستگاری این
ازدواج را برادرش عقیل انجام داد .

 

می گویند هنگام ورود امّ البنین به خانه علی (ع) امام حسن و حسین بیمار بودند و او از آنان
پرستاری کرد تا خوب شدند.امّ البنین اجازه نمی داد که اورا فاطمه صدا کنندزیرا می ترسید یاد

 

غم های فاطمه برای علی و فرزندانش زنده شود و باعث ناراحتی آنان شود .ثمره ازدواج علی(ع) با فاطمه بنت حزام،چهار پسر به نام های عباس،عون ، جعفر و عثمان بود که بزرگترین آن ها عبّاس بود.فاطمه را به علت داشتن این چهارپسر،امّ البنین(مادر پسران) نامیده اند.امّ البنین آن چنان به امیرالمؤمنین وفادار بودکه پس از شهادت آن حضرت ، شوهر
دیگری اختیارنکردبا آن که بیش از بیست سال پس از آن حضرت زنده بود .

 

وقتی عباس به دنیا آمد،امام علی(ع) در گوش او اذان و اقامه خواند،نام خدا و رسول را به گوش او خواند و نام او را عباس نهاد . امام گاه گاهی قنداق عباس را در آغوش می گرفت، بازوانش را می بوسید و گریه می کرد .روزی امّ البنین علّت این گریه را پرسید ؛ امام در جواب فرمود : این دست ها در راه کمک به حسین قطع خواهند شد .

 

عباس در خانه علی و در دامان مادری با ایمان و وفادار و در کنار حسن و حسین (ع) رشد کرد
واز این خاندان پاک درس های بزرگ انسانیت، شهادت و صداقت آموخت .

 

روزی حضرت علی (ع) ، عباس خرد سال را در کنار خود نشاند و به او گفت : بگو یک . عباس گفت : یک . امام فرمود : بگو دو . عباس از گفتن خودداری کرد. وقتی امام علت را جویا شدجواب داد : شرم می کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام ، دو بگویم .

 

عباس نه تنها در قامت رشید بود،بلکه در خِرَد برتر و در جلوه های انسانی هم رشید بود.او به یقین می دانست که برای چه روز عظیمی ذخیره شده و می دانست که برای عاشورا به دنیا آمده است .

 

عباس در سنین دوازده تا چهارده سالگی،زمانی که علی ( ع ) با دشمنان درگیر بود،در برخی از جنگ ها شرکت داشته و با آن که زیاداجازه جهاد به اوداده نمی شد،ولی درهمان نوجوانی حریف قهرمانان نامی عرب بوده است:

 

در یکی از روزهای جنگ صفّین،نوجوانی نقابدار از سپاه علی (ع) به میدان آمد.ترس و دلهره  سپاه معاویه رادربرگرفت.هر کس ازدیگری می پرسید این نوجوان کیست که این طورشجاعانه  پابه میدان جنگ نهاده است ؟ از سپاه معاویه کسی جرأت نکرد پا به میدان بگذارد.معاویه به سردار نامی خود،ابن شعثاء،دستور داد تا به جنگ این نوجوان برود؛ ابن شعثاء در جواب گفت: مرا حریف ده هزار نفردرجنگ می دانند،چگونه مرا به جنگ با کودکی می فرستی؟بهتر است

 

یکی ازپسرانم رابرای کشتن او بفرستیم.معاویه قبول کردو ابن شعثاء فرزند بزرگ خود را برای جنگ بااین نوجوان به میدان فرستاد.امّا او دریک چشم به هم زدن به دست این نوجوان کشته شد.ابن شعثاء فرزنددوم خودرا فرستاد،او نیز کشته شدو به این ترتیب هرهفت پسراو کشته   شدندوخود اوبا عصبانیّت پا به میدان گذاشت وبه آن نوجوان دلاور گفت:تو پسران مرا کشتی ،

 

به خدا قسم پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند.ولی خوداونیزدرمدّت کوتاهی به پسرانش پیوست.همه با تعجّب به این نوجوان شجاع نگاه می کردند. امام(ع) اورا پیش خودخواندونقاب او را برداشت وپیشانی اورا بوسید.همه با تعجّب دیدند که او عباس پسر امیرالمؤمنین است.

 

همچنین درجنگ صفین،زمانی که سپاه معاویه راه آب رابه روی امیرالمؤمنین و سپاهش بسته بودند؛امام (ع) جمعی رابه فرماندهی امام حسین (ع) جهت باز کردن راه فرستادکه عباس هم در آن جمع حاضر بوده و در رکاب برادرش جنگیده است .

 

عباس چهارده ساله بودکه پدرش درواقعه محراب خونین کوفه دررمضان سال چهلم هجری به  شهادت رسید.او با چشمانی اشکبار و خاطری اندوهگین،شاهد دفن شبانه و پنهانی پدرش بوده است.او هرگز توصیه ای راکه پدرش در شب 21 ماه رمضان در آستانه شهادتش به عباس کرد ، از یاد نبرد . آری امام از او خواست که در عاشورا و در کربلا برادرش حسین را تنها نگذارد.

 


پس از شهادت امام علی (ع) عباس سال های تلخ امامت برادرش حسن (ع) را هم تجربه کرد.

 

سالهایی که حیله گری های معاویه و ستم های امویان اوج گرفته بود و بسیاری از یاران وفادار امام علی و امام حسن (ع)،از جمله حجر بن عدی و عمرو بن حمق به شهادت رسیدند.دورانی که وعّاظ در منبر ها معاویه را مدح و به علی (ع) ناسزا می گفتند .

 

وقتی امام حسن(ع) مسموم و شهید شد . عباس24 سال داشت.شهادت امام حسن بار دیگر بنی هاشم راسوگوار کرد عباس نیز به همراه خاندان پیامبر در غم واندوه ازدست دادن برادرش

 

متأثّر و اندوهگین شد . عباس چند سال بعد از شهادت پدرش ، در سن هیجده سالگی با لُبابه دختر عبداللّه بن عبّاس ازدواج کرد . عبداللّه راوی حدیث و از شاگردان لایق و برجسته علی (ع) بود و لبابه در محیطی عرفانی و مذهبی تولدو رشد یافته بود.حاصل ازدواج عباس بالبابه دو فرزند به نامهای عبیداللّه و فضل بود.میگویند بعد از تولد فضل به عباس لقب ابوالفضل (پدر فضل ) دادند. امّا برخی دیگر عقیده دارند عباس به خاطر فضل بی پایانش به این لقب خوانده می شود .

 

عباس درهمه دوران زندگی اش،همراه برادرش امام حسین(ع) بود.او جوانی خودرا صرف خدمت به امام حسین (ع) کرد.او درمیان جوانان بنی هاشم شکوه و احترام خاصّی داشت و آنان مانند پروانه هایی برگرد شمع عباس حلقه ای از عشق و وفا به وجود آورده بودند.آنان حدودسی نفر بودند و در رکاب امام حسن و حسین (ع) همواره آماده شهادت و حماسه بودند .

 

پس از مرگ معاویه،هنگامی که حاکم مدینه امام حسین رابه دارالإماره دعوت کردتاپیام یزید را به او تسلیم نماید،عباس به همراه این سی نفردر بیرون ازدارالإماره حاضر بودندو ترس ازحضور آنان باعث شد که در آن روز هیچ خطری امام را تهدید نکند.

 

عباس سرپرستی قافله امام حسین را در کوچ به کربلا بر عهده داشت .او در کربلا حماسه ای آفرید که تاریخ نظیر آن را در برگ های خود ندارد . او با پس زدن امان نامه امویان بزرگترین درس وفاداری به معشوق را در جامعه انسانی به یادگار گذاشت .

 

در روز عاشورا و در صحرای سوزان کربلا ، عباس با دیدن لبهای خشکیده و چشمان اشکبار  فرزندان امام (ع) ، بی اختیار مشک آب را بر دوش گرفت و رفت تا بزرگترین امتحان زندگی اش را پس دهد . اورفت و با شجاعت صف دشمن را شکست،خود را به آب فرات رساند، مشک را پر کرد و با لبهایی تشنه به آب ضلال فرات نظاره کرد،جرأت نکرد جرعه ای بنوشد.چون حسین و فرزندانش تشنه بودند و شایسته نبود او قبل از آن ها خود را سیراب کند .

 

دشمن خوب می دانست که تا بازوان عباس بر تن اوست،توان برابری با او را ندارند.به همین علّت بازوان عباس هدف قرار گرفت.عباس برای حفظ آب دو دست خود را از دست دادوبا ضربه های دشمنان از اسب به پایین افتاد .امام حسین(ع)خود را به بالین عباس رساندواو در آغوش برادر به دیدار محبوب شتافت و امام را با کوله باری ازغم و اندوه درکربلا تنها گذاشت.عباس در موقع شهادت 35 سال داشت .

 

امام سجّاد (ع) درباره عمویش عبّاس چنین می فرماید:خداوند،عمویم عباس را رحمت کند که درراه برادرش ایثارو فداکاری کرد و ازجان خود گذشت.چنان فداکاری کردکه دو دستش قطع شد.

 

خداوند نیز به او همانندجعفر بن ابی طالب،درمقابل آن دو دست قطع شده،دو بال عطا کردکه با آن ها در بهشت با فرشتگان پرواز کند.عباس نزد خدا، مقام و منزلتی داردبس بزرگ،که همه شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه می خورند و رشک می برند .




موضوع مطلب :

مقام مادر از منظر پیامبر اکرم

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم ضمن روایتی فرمودند: بهشت زیر پای مادران است.

 

یعنی رسیدن به آخرین مرحله کمال انسانی با جلب رضای مادر تامین می‌شود.

 

جنان در زیر گام مادران است

بکش بر دیده ، خاک زیر گامش

 

مکن بر روی او تندی که بر تو

خدا فرموده واجب احترامش

 

البته منظور این نیست که اگر کسی رضایت مادر را تامین کند ولی به بقیه وظایف مذهبی و شرعی خویش نپردازد، به بهشت خواهد رفت بلکه مقصود این است که اگر فردی وظائف دینی و اسلامی خویش را انجام دهد ولی مادر از فرد راضی نباشد، قطعا در بهشت الهی جایی برایش نخواهد بود.

 

در بیان توصیه به احترام و تکریم مادر، باز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند:

 

" هر که پیشانی مادر خویش را ببوسد، از آتش مصون شود." و نیز توصیه فرمودند: هر گاه پدر و مادر هر دو تواما تو را صدا کردند، ابتدا اجابت مادر نما. و در مورد احسان و نیکوئی در حق مادر، توصیه و تاکید بسیاری فرمودند، چنانکه فرمودند: مادر خود، مادر خود، مادر خود را رعایت کن، سپس پدر خود را و سپس کسانی را که به تو نزدیکترند."

 

همچنین بنا به فرمایش ایشان خشنودی و خشم خدا در گرو خشنودی و خشم پدر و مادر است.

 




موضوع مطلب :

همنشین موسی در بهشت

نقل شده که موسی بن عمران – علی نبینّا و آله علیه السلام – روزی هنگام مناجات با خداوند، از پروردگار در خواست می‌کند که هم مقام و رفیق او را در بهشت به وی معرفی فرماید.

 

خطاب آمد جوانی است در فلان ناحیه که همنشین و هم مقام تو در بهشت برین است. حضرت موسی به سراغ او آمد. دید جوانی است قصاب، از دور مراقبت کرد تا ببیند چه عمل فوق العاده و کار پر ارزشی از وی صادر می‌گردد که لیاقت چنین مقامی را پیدا کرده است تا در مقام یک پیغمبر قرار گیرد. ولی هر چه بیشتر مراقبت کرد، کمتر موفق گردید. تا شب هنگام که جوان، محل کار خود را ترک کرده و رهسپار خانه شد.

 

حضرت موسی بدون آنکه خود را معرفی کند، نزد وی آمد و از او خواست تا آن شب را میهمان جوان باشد و در خانه وی بسر برد تا شاید از این راه به ارتباط خاصش با خداوند پی برده و رمز علو مقام او را در بهشت در یابد.

 

جوان در خواست حضرت را پذیرفت و او را با خود خانه برد.

 

وی دید هنگامی که جوان وارد خانه شد، قبل از هر چیز غذایی آماده ساخت. آنگاه به سراغ پیرزنی که دست و پایش فلج شده و از کار افتاده بود، رفت و با صبر و حوصله خاصی، لقمه لقمه از آن غذا در دهان آن زن گذاشت تا سیرش کرد. سپس لباس او را عوض نمود و او را در انجام قضا حوائجش با مهربانی کمک کرد. آنگاه زن را در جای مخصوص وی قرار داد.

حضرت موسی که مراقب آن جوان بود، دید در آن شب جز وظایف مذهبی خود، عمل دیگری انجام نداده، نه دعای نیمه شبی دارد نه ناله و آه و مناجاتی و نه هیچ عمل فوق العاده‌ای دیگر.

 

فردای آن شب، پیش از آنکه از خانه خارج گردند، حضرت موسی دید جوان به آن غذا داد و صمیمانه در انجامش کارهایش به او کمک کرد.

 

هنگام خداحافظی حضرت موسی از جوان پرسید: این زن که بود و پس از آنکه تو به او غذا می‌دادی چشمی به سوی آسمان می‌دوخت و کلماتی بر زبان می‌راند آن کلمات چه بوده است؟




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 9:56 صبح

 

آسمان

را گفتم

می توانی آیا

بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه

روح مادر گردی

صاحب رفعت دیگر گردی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

کهکشان کم دارم

نوریان کم دارم

مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم

 

شعر, مادر, روز مادر, شعر روز مادر, شعر مادر

 

خاک

را پرسیدم

می توانی آیا

دل مادر گردی

آسمانی شوی وخرمن اخترگردی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

بوستان کم دارم

در دلم گنج نهان کم دارم

 

شعر, مادر, روز مادر, شعر روز مادر, شعر مادر

 

این جهان را گفتم

هستی کون ومکان را گفتم

می توانی آیا

لفظ مادر گردی

همه ی رفعت را

همه ی عزت را

همه ی شوکت را

بهر یک ثانیه بستر گردی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

آسمان کم دارم

اختران کم دارم

رفعت وشوکت وشان کم دارم

عزت ونام ونشان کم دارم

 

شعر, مادر, روز مادر, شعر روز مادر, شعر مادر

 

آنجهان راگفتم

می توانی آیا

لحظه یی دامن مادر باشی

مهد رحمت شوی وسخت معطر باشی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

باغ رنگین جنان کم دارم

آنچه در سینه ی مادر بود آن کم دارم

 

شعر, مادر, روز مادر, شعر روز مادر, شعر مادر

 

روی کردم با بحر

گفتم اورا آیا

می شود اینکه به یک لحظه ی خیلی کوتاه

پای تا سر همه مادر گردی

عشق را موج شوی

مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

بیکران بودن را

بیکران کم دارم

ناقص ومحدودم

بهر این کار بزرگ

قطره یی بیش نیم

طاقت وتاب وتوان کم دارم

 

شعر, مادر, روز مادر, شعر روز مادر, شعر مادر

 

صبحدم را گفتم

می توانی آیا

لب مادر گردی

عسل وقند بریزد از تو

لحظه ی حرف زدن

جان شوی عشق شوی مهر شوی زرگردی

گفت نی نی هرگز

گل لبخند که روید زلبان مادر

به بهار دگری نتوان یافت

دربهشت دگری نتوان جست

من ازان آب حیات

من ازان لذت جان

که بود خنده ی اوچشمه ی آن

من ازان محرومم

خنده ی من خالیست

زان سپیده که دمد از افق خنده ی او

خنده ی او روح است

خنده ی او جان است

جان روزم من اگر,لذت جان کم دارم

روح نورم من اگر, روح وروان کم دارم

 

شعر, مادر, روز مادر, شعر روز مادر, شعر مادر

 

کردم از علم سوال

می توانی آیا

معنی مادر را

بهر من شرح دهی

گفت نی نی هرگز

من برای این کار

منطق وفلسفه وعقل وزبان کم دارم

قدرت شرح وبیان کم دارم

 

شعر, مادر, روز مادر, شعر روز مادر, شعر مادر

 

درپی عشق شدم

تا درآئینه ی او چهره ی مادر بینم

دیدم او مادر بود

دیدم او در دل عطر

دیدم او در تن گل

دیدم او در دم جانپرور مشکین نسیم

دیدم او درپرش نبض سحر

دیدم او درتپش قلب چمن

دیدم او لحظه ی روئیدن باغ

از دل سبزترین فصل بهار

لحظه ی پر زدن پروانه

در چمنزار دل انگیزترین زیبایی

بلکه او درهمه ی زیبایی

بلکه او درهمه ی عالم خوبی, همه ی رعنایی

همه جا پیدا بود

همه جا پیدا بود




موضوع مطلب :

 

 «تقدیم به همه مادران »

مادر ای درخشنده ترین آفتاب هستی بخش! بتاب که خورشید و ماه منتظرند تا از انوار طلائی ات روشنایی گیرند و پیام هستی بخش تو را در گوش همه ذرات عالم زمزمه کنند: هان! مادر ریشه درخت حیات است زنهار که تیشه بر این ریشه روا دارید که این ضربه نه به شخص بلکه به اجتماع است. یعنی مادر اساس اجتماع است و بی او اجتماع جسمی بی روح است. حال که چنین است، پس ای آفتاب! بتاب که خلایق منتظرند تا با تو به خود آیند و خود را باز یابند و در این بازیافت، سر دلدادگی به تو فاش می شود.
 

 مادرای ستاره پرفروغ آسمان بی افق عشق! بتاب که بی تو قصه عشق ناتمام می ماند و عاشقان سرگردان. بتاب تا از تابش نورت، جاده های آسمانی عشق فتح گردد و خانه معشوق پیدا.
بتاب که بی تابشت، شب های شوم غربت و تنهایی، آدمیان را در هاله ای از تاریکی و ظلمات به اسارت می کشد.

مادر ای آرام بخش ترین نسیم پگاه زندگی! بسوز که ریحانه های سبز حیات لباس زرد مرگ می پوشند و طوفان های وحشتناک پاییزی بر گل ها حاکم می شوند. بوز که گل ها جز با شمیم نفس عطرآگین تو معطر نمی شوند. بوز که هیچ نسیمی نمی تواند لطیف تر از نسیم خوش بوی وجودت، برگ های ظریف گل ها را نوازشی دهد و تو گویی که گل ها نیز بی حضور نسیمت، جوانه نمی زنند و غنچه نمی شوند.
مادر ای موج خروشان دریای بی کران عاطفه! کدام ساحل است که بتواند بر عاطفه بی منتهای تو محیط شود؟ کدام دریاست که با خروش موج عاطفه ات، متلاطم نشود؟ مگر نه این است که دریا دریاست چون ماه رخسار تو بر آبهایش می خندد؟ مگر نه این است که دریا دیدنی است چون احساس پر صفای تو در فضایش می رقصد؟ براستی که دریایی که
تسلیم جذر و مد ماه وجودت نشود، دریا نیست، شور آبی بی ارزش است که نه تنها تشنگان را یارای سیراب کردن ندارد بلکه سیران را نیز هر روز تشنه تر می کند و به هلاکت نزدیکتر.

مادر ای زیباترین تابلوی هستی! به راستی کدام نقاش توانسته است زیباتر از تابلوی تو را ترسیم کند؟ تابلویی که هم منشور عشق باشد و هم آیینه تمام نمای احساس و عاطفه. هم تصویری از خطرات باشد و هم تمثالی از محبت آه. مادر، چه آرام بخشی! قلبت مخزن رحمت است و نگاهت مخزن الفت. یادت تجدیدکننده خاطرات است و نامت زینت بخش کلام. به راستی که مادر. تو هدیه ای آسمانی هستی، که باید همه پاسدار تو باشند.

مادر! دوستت دارم و به تو عشق می ورزم آن گونه که به من عشق می ورزی. هم آنگاه که سرود لالائی ات خواب خوش و آرام را به من هدیه می کند و هم آنگاه که، قطرات اشکت همراه ترانه غم انگیز فراق بدرقه ام می کند. کیست که وقتی در آغوش گرم مادرش سرنهد، طمانینه بی وصف خویش را از درون دلش احساس نکند؟ کیست که از خوان محبت مادر سیر نخورده باشد؟ کیست که نام تو را در قاموس قلبش ننوشته باشد؟ کیست که یاد تو را از صفحه خاطراتش پاک کرده باشد؟

مادر تو همیشه در قلب هایی و قلب ها همیشه در تپشند. پس تو همیشه جاودانی. تو یک تاریخی که خود مورخ آنی. تو زنده ای چون تاریخ زنده است. تو یادگار حوا و مریم و زهرا و زینبی. پس تو جاویدی چون زهرا جاویدان تاریخ است. آری مادر! نام پرعطوفت تو هماره بر صدر اوراق تاریخ خواهد درخشید و یاد پر طراوتت همیشه در اذهان تداعی خواهد کرد.
مادر ای معلم ایثار و ای کوه صبور! می ستایم ایثار بی همتا و صبر کم نظیرت را. تصدیق می کنم مقام والای تو را. به حق که تو زیبنده وعده راستین «الجنة تحت اقدام الامهات » هستی. تو سزاوار اکرام و احسانی. تو شایسته تقدیر و تحسینی. و جلوه ای از احسن الخالقین. مادر! مهر و صفایت، ناز و قهرت، گریه و خنده ات،... همه چیزت را دوست دارم و می ستایم.

مادر ای غنچه ترین گل گلستان محبت! همیشه غنچه بادت. چرا که بی وجودت غنچه ها پرپر می شوند و گل ها بی بو. گلستان بی بهار می شود و باغبان تنها. بهار برای همیشه می رود و خزان می آید. خزانی که به جوانه های تازه سرزده و لاله تازه دمیده هیچ رحمی نمی کند. نه! مادر، تو برای همیشه می مانی و من لحظه ای بی تو را تصور نمی کنم.
«مادر! فرزندت، به فدایت » 




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 9:45 صبح

چطور شد که تمام موفقیت‌ها و درخشش‌های خود روی صحنه را زیر پا گذاشتی و به اسلام گرویدی؟

 ماشا: من به لطف خداوند به سوی او گام برداشتم. این اراده خدا بود.

 

ــ  در زمانی که یک خواننده بودی آیا فکر می‌کردی که روزی اسلام بیاوری، روزه بگیری و به حج بروی؟

 ماشا: نه ؛ حتی به ذهنم خطور هم نمی‌کرد که روزی به حج بروم و از بهترین و گواراترین آب ـ یعنی آب زمزم ـ بنوشم.

 

ــ آیا راهی که برای مسلمان‌شدن طی کردی، مسیری طولانی بود؟ 

 ماشا: من دو سال است که مسلمان شده‌ام. یک روز مطلع شدم که یکی از نزدیک‌ترین دوستانم بر اثر یک حادثه در شهری دیگر به حالت کما رفته است. من نمی‌دانستم که چطور می‌توانم به او کمک کنم. آن روز برای اولین بار نماز خواندم و دست به دعا برداشتم و از خدای بزرگ کمک خواستم.

 روز بعد همان دوستم با من تماس گرفت و گفت: «در آن حالات بیهوشی من تو را می‌دیدم و تو خیلی زیاد به من کمک کردی!» ، من در آن لحظه بسیار گریستم ؛ زیرا برای اولین بار در زندگی‌ام بود که چیزی از خدا می‌خواستم.

 

ــ در حال حاضر به چه کاری مشغولی؟ 

 ماشا: من پنج زبان اروپایی بلد هستم و در حال حاضر در مدرسه و دانشگاه تدریس می‌کنم. ضمناً برخی از نت‌های مجاز شرعی را نیز می‌نویسم.

 

ــ  آیا موسیقی هم گوش می‌دهی؟ 

ماشا: بله ؛ کارهای "گروه ریحان"، "گروه سامی یوسف" و "گروه کت استیونس" ( که پس از اسلام آوردن نام خود را "یوسف اسلام" گذاشت) را گوش می‌کنم.

ــ آیا چیزی از قرآن هم آموخته‌ای؟ آیا آمادگی داری که زبان عربی را هم به آن پنج زبان اروپایی اضافه کنی؟

ماشا: در ابتدا فکر می‌کردم که آموختن زبان عربی مشکل باشد ؛ اما آن را شروع کرده‌ام و خیلی هم آن را دوست دارم و فکر می‌کنم کلیدی برای فهم دانش برتر باشد.

ــ چرا گرایش به اسلام نسبت به ادیان دیگر بیشتر است؟ و چرا بیشتر کسانی که به اسلام می گروند از بین اهالی هنر و فعالان در کنسرت و موسیقی هستند؟

ماشا: اسلام نسبت به ادیان دیگر، محکم‌ترین اساس را دارد. تمام قواعد اسلام در زندگی کاربرد دارند. راه اسلام سعادت‌بخش است.

ــ از اینکه مسلمان شده‌ای چه احسای داری؟

ماشا: احساس خوشبختی. امروز من این فرصت را دارم که مقایسه کنم قبلاً چه بودم و حالا چه هستم. من اکنون با حیات واقعی آشنا شده‌ام، پس خوشبختم.

ــ و چه تفاوتی با قبل داری؟

ماشا: ایمان به خدا زندگی مرا متحول کرد. میل به عبادت خداوند در فطرت و وجود همه انسان‌ها نهاده شده است. من اطمینان دارم که خداوند به ما تفکر و تعقل نداده است تا بیاییم، زندگی کنیم، بخوریم، بخوابیم و بمیریم. خدا به ما فرصت زندگی کردن داده است تا به او برسیم.

 




موضوع مطلب :
<   <<   26   27   28   29   30   >>   >
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 144
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 162219

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools