سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
چهارشنبه 92/2/11 :: 11:22 صبح

دلتنگم،
مثل مادر بی سوادی
که دلش هوای

بچه اش را کرده
ولی بلد نیست

شماره اش را بگیره.




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 11:2 صبح
مردم شهر چه ها بر جگرت آوردند

شعله بر سوختن بال و پرت آوردند

دست سمت رخ همچون قمرت آوردند
گل یاسم چه بلایی به سرت آوردند
خواب بودی ورم پلک ترت را دیدم
رفتی از هوش کنارم، به خودم لرزیدم
بعد از آن روز که من سوختنت را دیدم
مُردم و زنده شدم زخم تنت را دیدم
باورم نیست بمانی کفنت را دیدم
غیرت کوچه و اشک حسنت را دیدم
چند وقتیست که خوابش پر کابوس شده
غیرت کودکمان زخمی ناموس شده
وای اگر بال و پرت میل به پرواز کند
زخم سر بسته ی پهلوت دهن باز کند
از تب نیمه شب تو سخن آغاز کند
باید امروز نگاهت کمی اعجاز کند
ورنه از خس خس راه نفست می میرم
آه، از شهر مدینه چقدر دلگیرم
اشک چشمان ترت کاش امانت می داد
سوزش بال و پرت کاش امانت می داد
دنده ی دردسرت کاش امانت می داد
شب و درد کمرت کاش امانت می داد
نقشی از صورت خورشید در این شام بکش
بسترت سرخ شده پس نفس آرام بکش
بشکند دست بزرگی که به رویت بد زد

از لج من به روی بازوی تو آمد زد
خواست تا دست بیافتد چقدر بی حد زد
دشمنت زخم پیاپی به دلم خواهد زد
با زمین خوردن تو سینه ی من تیر کشید
دست من را نفس خسته به زنجیر کشید
در نگاه تو غم سوختنی معلوم است
غمت از دوختن پیرهنی معلوم است
در سراشیبی گودال تنی معلوم است
کشت? بی سر و پاره بدنی معلوم است
تکه های بدنش سهمیه هر نیزه است

زیر و رو کردن او زیر سر سر نیزه است







موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:58 صبح

زیر باران، دوشنبه بعد از ظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد:
وسط کوچه ناگهان دیدم
زنِ همسایه بر زمین افتاد

سیب‌ها روی خاک غلتیدند
چادرش در میان گرد و غبار
قبلاً این صحنه را... نمی‌دانم
در من انگار می‌شود تکرار

آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش، چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی‌کند پسرم

چادرش را تکاند با سختی
یاعلی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی‌تفاوتِ ما
ناله‌هایش فقط تماشا شد

صبحِ فردا به مادرم گفتم:
گوش کن، این صدای روضة کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در ودیوار خانه‌ای مشکی‌ست




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:53 صبح

ســوگند بـه آیـــه هـای قــرآن مــجید...
سوگند به اشک چشم زهرای شهید...
ما ،‌ در غـــم فاطمه سیه می پوشیم...
گــــــور پــدر عــید و این سـال جــدید...

واقعا متاسفم برای اونایی که به فکر خوش گذروندن هستن.......

اخه دلتون میاد:

امام زمان زار بزنه تو بخندی........

 پهلوی زهرا بشکنه تو بخندی...........

مسمار خونی بشه تو بخندی...........

دست علی بسته شه تو بخندی.......

عمر بخنده و تو بخندی.................

در بشکنه وتو بخندی...................

صورت زهرا نیلی بشه و تو بخندی...

مادر شبونه خاک بشه تو بخندی.....

قامت بی بی خم بشه و تو بخندی.....

اخه رفیق من به چه قیمتی میخوای بخندی

به قیمته....

یکم فکر کن.......




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:48 صبح

از حضرت امیرالمومنین علی (ع) نقل شده است:

 
«اگر رزق و روزی و ثروت زیادی می خواهی و دوست داری از هر بنده و آزادی بی نیاز باشی و به زودی به آرزوهایت برسی و از غل و غش و حیله در امان باشی؛ پس «فاتحة الکتاب» را بخوان که اسرار عجیبی در ان نهفته است. برای رسیدن به آرزوها و حاجت هایت، این سوره را در پنج نوبت (صبح، ظهر، عصر، مغرب و عشا) 100 مرتبه تلاوت کن.
پس ?نچه که از عزت و مقام و حرمت می خواهی، به ?ن می رسی، و ?ن عزّتی که هیچ وقت تغییر و با حادثه های زمان کاستی پیدا نمی کند و نیز توفیق و خوشحالی مداوم به تو می رسد و از همه شرها و ناراحتی ها و ضررها در امانی. هیچ وقت تو را گرسنگی و برهنگی و جدایی یار نمی رسد، و هیچ کس به تو برای امر و نهی مسلط نمی شود، و در حفظ الهی هستی و به ?رزوهایت در زندگی می رسی.پس اگر این ختم را همیشه ادامه دادی، شخصی به عنایت الهی به سوی تو می ?ید و تو را از دیگران بی نیاز می کند.
این طور شروع می کنی:
پس از نماز صبح 30 مرتبه سوره حمد را می خوانی؛ بعد از نماز ظهر 25 مرتبه و بعد از نماز عصر 20 مرتبه و بعد از نماز مغرب 15 مرتبه و پس از نماز عشاء 10 مرتبه حمد را می خوانی.
در قرآن کریم آیه حضرت موسی علیه السلام «و واعدنا موسی ثلاثین لیلة و اتممناها بعشر» اشاره به این معمای ختم سوره حمد دارد.
 



موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:45 صبح

به 4 بانوی بزرگوار که اسمشون فاطمه است در 4 شب متوسل بشی انشالله به حاجتت می رسی - گفتم این مطلب را اینجا بزارم تا دوستان استفاده کنند.

 

* شب اول: 2 رکعت نماز به نیت خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها - بعد از تمام شدن نماز 100مرتبه ذکر (السلام علیکِ یا فاطمه زهرا)

 

* شب دوم: 2 رکعت نماز به نیت خانم فاطمه بنت اسد مادر حضرت علی علیه السلام - بعد از تمام شدن نماز 100مرتبه ذکر (السلام علیکِ یا فاطمه بنت اسد)

 

* شب سوم: 2 نماز به نیت خانم فاطمه ام البنین مادر ابوالفضل العباس علیه السلام- بعد از تمام شدن نماز 100مرتبه ذکر (السلام علیکِ یا فاطمه ام البنین)

 

* شب چهارم: 2 رکعت نماز به نیت خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها خواهر امام رضا علیه السلام- بعد از تمام شدن نماز 100مرتبه ذکر (السلام علیکِ یا فاطمه معصومه)




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:38 صبح

قافله‌اى از حاجیان در صحرا به خیمه‌ زنى رسیدند، خواستند استراحت نمایند. اجازه گرفتند و در خیمه‌اش وارد شدند. زن گفت اى زائران خانه‌ خدا خوش آمدید؛ شتران من به چَرا رفته‌اند وقتى برگشتند از شما پذیرایى می‌کنم. زن بیرون شد از دور چوپان مویه کنان می‌آمد به زن گفت: شترها نزدیک چاه آب که رسیدند هجوم آوردند و پسرت را به چاه افکندند. بدیهى است چاه‌هایى کذایى که عمق زیاد و آب فراوان دارد افتادن در آنها مُردن است و امید نجاتى نیست.
زن جلو رفت تا چوپان را آرام کند گفت ما میهمان داریم صدا نکن مبادا میهمان‌ها ناراحت شوند، میهمان نوازى، لازمه‌ مسلمانى است. فوراً دستور داد گوسفندى کُشتند و آماده برای پذیرایى شد.
وقتى زن وارد خیمه شد حاجی‌ها به او گفتند ما خیلى متأسفیم که چنین جریانی رُخ داده و در چنین موقعى مزاحم شدیم.
زن گفت آقایان حُجّاج من نمی‌خواستم شما بفهمید و متأثر شوید ولى حالا که دانستید پس اذن بدهید من دو رکعت نماز بخوانم، چراکه خدا در قرآن فرموده: «وَاستَعینُوا بِالصَّبرِ وَ الصَّلوه» به نماز طلب یارى کنید. من هم برای بردبارى در این مصیبت نماز بخوانم.
بعد گفت که کدامتان می‌توانید قرآن بخوانید؟ یکى از حاجی‌ها شروع به خواندن آیات اِسترجاع کرد «وَلَنَبلَُونّهم بِشَیء مِنَ الخَوفِ وَالجُوع … » زن گفت خدایا اگر بنا بود کسى در این دنیا بماند باید حبیبت محمد ـ صلّى الله علیه و آله و سلّم ـ می‌ماند پروردگارا در قرآن مجیدت امرِ به صبر فرمودى و وعده‌ اَجر دادى، من در مصیبت جوانم صبر می‌کنم تو هم در عوض پاداشت را شاملِ حال من گردان و این جوانم را بیامرز.




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:34 صبح

 

کنار مادر بزرگ روی نیمکت پارک نشسته بودم.

به آفتاب که غروب میکرد, و رنگ الوان آسمان

و ابرهای نارنجی رنگ بهاری چشم دوخته بودیم.

دستان سرد و چروکیده اش را در دستانم گرفتم

و بوسیدم. چقدر دوستش داشتم. لبخندی زد و بدون

هیچ مقدمه ای  گفت: "من خوشبخت هستم.

همیشه خوشبخت بوده ام. خداوند مهربان مرا 

بسیار دوست دارد. تمام انسانهایی که در زندگیم

آمده اند یا برخورد کرده ام همه خوب بودند."

با تعجب نگاهش کردم. میدانستم در 9 سالگی پدر و مادرش

او را, تنها دختر عزیز دردانهء شان را به خانهء مرد 24

ساله ای فرستاده و خود به دیار امام حسین مهاجرت

کرده اند و دیگر هرگز خبری از آنها نشده است.

دخترک 9 ساله سالها با مادر شوهر متوقع و برادر 

و خواهر شوهرها چه روزهایی با دستان کوچکش در

مطبخ آشپزی کرده و خون دل خورده. میدانستم که 4 بار

فرزند دختر بدنیا آورده و هر بار زیر سرزنش های اطرافیان

آب شده و دم برنیاورده.  با خبر بودم که چطور به هنگام

ورشکستگی همسرش  تمام جهیزیه اش را که یادگاری  

پدر و مادرش بودند به طلبکاران واگذار کرده.

میدانستم که در ایام پیری داغ تنها پسرش را دیده

و بالاخره شاهد بودم که چگونه از سادگی و مهربانی اش

سوء استفاده کرده فریبش داده اند و اندک اندوختهء

ایام پیری اش را ربوده اند...

انگار دانست به چه می اندیشم.

گفت: "عزیزم! آدمها همه خوبند. همه آفردیده های اویند.

وقتی او آفریده و دوستشان دارد ما کی هستیم که

اعتراض و گله کنیم. در پس هر کاری هم حکمتی است.

ما هم رضایمان رضای اوست.

هر آنچه از دوست رسد نیکوست."

.......

دلی باید از طلا داشت تا زیر انعکاس آن همه را طلا دید.

دل مادر بزرگ از طلا بود. انعکاس اوامر بیرونی در دل

باصفای او کارگر نیست بلکه دل اوست که سرنخ ها

را بدست دارد و با انعکاسش همه را زیبا و خوب 

جلوه میدهد.

 

دلمان را مانند دل مادر بزرگ قوی و محکم سازیم تا با

انوارحوادث بیرونی نلرزد.

دلمان را مانند دل مادر بزرگ شفاف و نورانی سازیم

تا با انوارش همهء عالم را زیبا و صاف بینیم.

باهمدیگر مهربان باشیم!




موضوع مطلب :
چهارشنبه 92/2/11 :: 10:10 صبح

مقام والای مادر
مادران در تاریخ و زندگی بشر، همواره مقامی بلند داشته اند. آثار دینی و ادبی ملت های گوناگون درباره مادر، نکته ها و آموزه هایی خواندنی و شنیدنی دارد. مسلمانان نیز بر اساس آموزه های دینی خود، مادر را در جایگاهی والا نشانده و حرمت او را پاس داشته اند. در روایت است شخص گناهکاری نزد پیامبر آمد و پشیمانی خود را آشکار ساخت و پرسید: چه راهی در پیش بگیرم که خداوند سریعا از گناهان من درگذرد؟ رسول خدا پرسید: از پدرو مادر تو کدام یک زنده اند؟ پاسخ داد: پدرم. فرمود: به او خدمت کن. پس از رفتن آن شخص گناهکار، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به اصحاب فرمود: «اگر این مرد، مادر می داشت و به او خدمت می کرد، گناهانش به سرعت آمرزیده می شد».
 

راز محبت مادر
عاطفه مادری، از کرامت های خداوند است که نمی توان آن را با هیچ قیمت مادی سنجید. زن حامل ودیعه ای الهی به نام عطوفت و مهربانی است که بعد از ازدواج در قلب او تجلی می کند؛ به گونه ای که تا سرحد جان برای کودک خود از جان مایه می گذارد. محبت مادری، اختصاص به انسان ندارد و حتی حیوانات نیز این گونه هستند. آهوی مادر برای پرستاری از بچه خود از گله اش جدا شد و به مراقبت از او پرداخت، ولی بچه بر اثر جراحت جان داد. مادر با اینکه می دانست بچه مرده است، چند قدمی به دنبال گله راه افتاد، ولی دلش آرام نگرفت و دوباره بر بالین بچه مرده اش بازگشت و پوزه اش را به پوست او مالید و دوباره و سه باره رفت وبازگشت، تا سرانجام با چهره ای اندوهگین او را تنها گذاشت.
 


بهشت، رضای مادر
اسلام برای مادر، مقام و ارزش شگفتی قائل شده است تا آنجا که رسیدن به آخرین مرحله کمال بشر یعنی بهشت را با رضای مادر میسر می داند. مقام و ارزش مادر از نظر اسلام تنها تا آنجا نیست که درباره رعایت آن فقط چند روایت و توصیه صادر گردیده باشد، بلکه در مقام قانون گذاری و در متن مقررات مذهبی، امر و نهی مادر در قسمتی از موارد، لازم الاجرا شناخته شده است. برای مثال، آنجا که امر مستحبی خداوند با نهی مادر در تعارض باشد، فرزندان موظفند نهی مادر را بپذیرند و امر مستحبی را اجرا نکنند. دیگر آنکه در واجباتی که واجب عینی نباشد و با انجام دیگران از عهده فرد ساقط شود، اطاعت نهی مادر بر انجام آن کار مقدم است.

کلام عیسی مسیح علیه السلام
در قرآن کریم، آیات بسیاری انسان را به اطاعت و نیکوکاری به پدر و مادر فرا می خواند. خداوند متعالی، حضرت عیسی علیه السلام را به مادر سفارش کرد و مسیح علیه السلام فرمود: «مرا در مورد مادرم نیکوکار قرار داده وجبار و شقی قرار نداده است». هنگامی که یکی از پیامبران الوالعزم خداوند، در مقام برشمردن افتخارات خود، نیکوکاری به مادر را ذکر می کند، دلیل روشنی براهمیت مادر و احترام و نیکوکاری به اوست.

احترام به مادر

گرهمی خواهی رضای کردگار     رو رضای والدین را گوش دار
چون دل ایشان ز تو خشنود شد     گردی اندر آخرت خوش رستگار

 




موضوع مطلب :

 

عباس،فرزند علی و امّ البنین، در روز چهارم شعبان سال 26 هجری قمری در مدینه چشم به جهان گشود.مادرش فاطمه، دختر حزام بن خالد بود که نیاکانش همه از دلیر مردان عرب بوده
و در شجاعت و دلیری در دنیای عرب مشهور بوده اند.

 

امام علی ( ع ) ده سال پس از وفات حضرت فاطمه ،با امّ البنین ازدواج کرد. خواستگاری این
ازدواج را برادرش عقیل انجام داد .

 

می گویند هنگام ورود امّ البنین به خانه علی (ع) امام حسن و حسین بیمار بودند و او از آنان
پرستاری کرد تا خوب شدند.امّ البنین اجازه نمی داد که اورا فاطمه صدا کنندزیرا می ترسید یاد

 

غم های فاطمه برای علی و فرزندانش زنده شود و باعث ناراحتی آنان شود .ثمره ازدواج علی(ع) با فاطمه بنت حزام،چهار پسر به نام های عباس،عون ، جعفر و عثمان بود که بزرگترین آن ها عبّاس بود.فاطمه را به علت داشتن این چهارپسر،امّ البنین(مادر پسران) نامیده اند.امّ البنین آن چنان به امیرالمؤمنین وفادار بودکه پس از شهادت آن حضرت ، شوهر
دیگری اختیارنکردبا آن که بیش از بیست سال پس از آن حضرت زنده بود .

 

وقتی عباس به دنیا آمد،امام علی(ع) در گوش او اذان و اقامه خواند،نام خدا و رسول را به گوش او خواند و نام او را عباس نهاد . امام گاه گاهی قنداق عباس را در آغوش می گرفت، بازوانش را می بوسید و گریه می کرد .روزی امّ البنین علّت این گریه را پرسید ؛ امام در جواب فرمود : این دست ها در راه کمک به حسین قطع خواهند شد .

 

عباس در خانه علی و در دامان مادری با ایمان و وفادار و در کنار حسن و حسین (ع) رشد کرد
واز این خاندان پاک درس های بزرگ انسانیت، شهادت و صداقت آموخت .

 

روزی حضرت علی (ع) ، عباس خرد سال را در کنار خود نشاند و به او گفت : بگو یک . عباس گفت : یک . امام فرمود : بگو دو . عباس از گفتن خودداری کرد. وقتی امام علت را جویا شدجواب داد : شرم می کنم با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام ، دو بگویم .

 

عباس نه تنها در قامت رشید بود،بلکه در خِرَد برتر و در جلوه های انسانی هم رشید بود.او به یقین می دانست که برای چه روز عظیمی ذخیره شده و می دانست که برای عاشورا به دنیا آمده است .

 

عباس در سنین دوازده تا چهارده سالگی،زمانی که علی ( ع ) با دشمنان درگیر بود،در برخی از جنگ ها شرکت داشته و با آن که زیاداجازه جهاد به اوداده نمی شد،ولی درهمان نوجوانی حریف قهرمانان نامی عرب بوده است:

 

در یکی از روزهای جنگ صفّین،نوجوانی نقابدار از سپاه علی (ع) به میدان آمد.ترس و دلهره  سپاه معاویه رادربرگرفت.هر کس ازدیگری می پرسید این نوجوان کیست که این طورشجاعانه  پابه میدان جنگ نهاده است ؟ از سپاه معاویه کسی جرأت نکرد پا به میدان بگذارد.معاویه به سردار نامی خود،ابن شعثاء،دستور داد تا به جنگ این نوجوان برود؛ ابن شعثاء در جواب گفت: مرا حریف ده هزار نفردرجنگ می دانند،چگونه مرا به جنگ با کودکی می فرستی؟بهتر است

 

یکی ازپسرانم رابرای کشتن او بفرستیم.معاویه قبول کردو ابن شعثاء فرزند بزرگ خود را برای جنگ بااین نوجوان به میدان فرستاد.امّا او دریک چشم به هم زدن به دست این نوجوان کشته شد.ابن شعثاء فرزنددوم خودرا فرستاد،او نیز کشته شدو به این ترتیب هرهفت پسراو کشته   شدندوخود اوبا عصبانیّت پا به میدان گذاشت وبه آن نوجوان دلاور گفت:تو پسران مرا کشتی ،

 

به خدا قسم پدر و مادرت را به عزایت خواهم نشاند.ولی خوداونیزدرمدّت کوتاهی به پسرانش پیوست.همه با تعجّب به این نوجوان شجاع نگاه می کردند. امام(ع) اورا پیش خودخواندونقاب او را برداشت وپیشانی اورا بوسید.همه با تعجّب دیدند که او عباس پسر امیرالمؤمنین است.

 

همچنین درجنگ صفین،زمانی که سپاه معاویه راه آب رابه روی امیرالمؤمنین و سپاهش بسته بودند؛امام (ع) جمعی رابه فرماندهی امام حسین (ع) جهت باز کردن راه فرستادکه عباس هم در آن جمع حاضر بوده و در رکاب برادرش جنگیده است .

 

عباس چهارده ساله بودکه پدرش درواقعه محراب خونین کوفه دررمضان سال چهلم هجری به  شهادت رسید.او با چشمانی اشکبار و خاطری اندوهگین،شاهد دفن شبانه و پنهانی پدرش بوده است.او هرگز توصیه ای راکه پدرش در شب 21 ماه رمضان در آستانه شهادتش به عباس کرد ، از یاد نبرد . آری امام از او خواست که در عاشورا و در کربلا برادرش حسین را تنها نگذارد.

 


پس از شهادت امام علی (ع) عباس سال های تلخ امامت برادرش حسن (ع) را هم تجربه کرد.

 

سالهایی که حیله گری های معاویه و ستم های امویان اوج گرفته بود و بسیاری از یاران وفادار امام علی و امام حسن (ع)،از جمله حجر بن عدی و عمرو بن حمق به شهادت رسیدند.دورانی که وعّاظ در منبر ها معاویه را مدح و به علی (ع) ناسزا می گفتند .

 

وقتی امام حسن(ع) مسموم و شهید شد . عباس24 سال داشت.شهادت امام حسن بار دیگر بنی هاشم راسوگوار کرد عباس نیز به همراه خاندان پیامبر در غم واندوه ازدست دادن برادرش

 

متأثّر و اندوهگین شد . عباس چند سال بعد از شهادت پدرش ، در سن هیجده سالگی با لُبابه دختر عبداللّه بن عبّاس ازدواج کرد . عبداللّه راوی حدیث و از شاگردان لایق و برجسته علی (ع) بود و لبابه در محیطی عرفانی و مذهبی تولدو رشد یافته بود.حاصل ازدواج عباس بالبابه دو فرزند به نامهای عبیداللّه و فضل بود.میگویند بعد از تولد فضل به عباس لقب ابوالفضل (پدر فضل ) دادند. امّا برخی دیگر عقیده دارند عباس به خاطر فضل بی پایانش به این لقب خوانده می شود .

 

عباس درهمه دوران زندگی اش،همراه برادرش امام حسین(ع) بود.او جوانی خودرا صرف خدمت به امام حسین (ع) کرد.او درمیان جوانان بنی هاشم شکوه و احترام خاصّی داشت و آنان مانند پروانه هایی برگرد شمع عباس حلقه ای از عشق و وفا به وجود آورده بودند.آنان حدودسی نفر بودند و در رکاب امام حسن و حسین (ع) همواره آماده شهادت و حماسه بودند .

 

پس از مرگ معاویه،هنگامی که حاکم مدینه امام حسین رابه دارالإماره دعوت کردتاپیام یزید را به او تسلیم نماید،عباس به همراه این سی نفردر بیرون ازدارالإماره حاضر بودندو ترس ازحضور آنان باعث شد که در آن روز هیچ خطری امام را تهدید نکند.

 

عباس سرپرستی قافله امام حسین را در کوچ به کربلا بر عهده داشت .او در کربلا حماسه ای آفرید که تاریخ نظیر آن را در برگ های خود ندارد . او با پس زدن امان نامه امویان بزرگترین درس وفاداری به معشوق را در جامعه انسانی به یادگار گذاشت .

 

در روز عاشورا و در صحرای سوزان کربلا ، عباس با دیدن لبهای خشکیده و چشمان اشکبار  فرزندان امام (ع) ، بی اختیار مشک آب را بر دوش گرفت و رفت تا بزرگترین امتحان زندگی اش را پس دهد . اورفت و با شجاعت صف دشمن را شکست،خود را به آب فرات رساند، مشک را پر کرد و با لبهایی تشنه به آب ضلال فرات نظاره کرد،جرأت نکرد جرعه ای بنوشد.چون حسین و فرزندانش تشنه بودند و شایسته نبود او قبل از آن ها خود را سیراب کند .

 

دشمن خوب می دانست که تا بازوان عباس بر تن اوست،توان برابری با او را ندارند.به همین علّت بازوان عباس هدف قرار گرفت.عباس برای حفظ آب دو دست خود را از دست دادوبا ضربه های دشمنان از اسب به پایین افتاد .امام حسین(ع)خود را به بالین عباس رساندواو در آغوش برادر به دیدار محبوب شتافت و امام را با کوله باری ازغم و اندوه درکربلا تنها گذاشت.عباس در موقع شهادت 35 سال داشت .

 

امام سجّاد (ع) درباره عمویش عبّاس چنین می فرماید:خداوند،عمویم عباس را رحمت کند که درراه برادرش ایثارو فداکاری کرد و ازجان خود گذشت.چنان فداکاری کردکه دو دستش قطع شد.

 

خداوند نیز به او همانندجعفر بن ابی طالب،درمقابل آن دو دست قطع شده،دو بال عطا کردکه با آن ها در بهشت با فرشتگان پرواز کند.عباس نزد خدا، مقام و منزلتی داردبس بزرگ،که همه شهیدان در قیامت به مقام والای او غبطه می خورند و رشک می برند .




موضوع مطلب :
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 15
بازدید دیروز: 46
کل بازدیدها: 158935

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools