سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
یکشنبه 92/2/8 :: 2:32 عصر

زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.

آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.

در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر

پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد

پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر

 مورد آن هم چیزی نپرسد در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده

گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان

 از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع

 می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد.

پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد

 جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .

وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول

 به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.

پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم

به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که

 هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست تو

عصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش

 سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش

فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود

 از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد

وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟

در پاسخ گفت : عزیزم این پولی است که از فروش

عروسک ها دست اورده ام.




موضوع مطلب :
یکشنبه 92/2/8 :: 2:26 عصر

امروز که عزم رویش دارم، کاش می‌شد بذر شوم و خود را در خاک پایت پنهان کنم و تا به آبی‌ترین نقطة هستی بالا روم.

هر وقت که روشنایی دعا را در تیرگی دلم می‌کارم، بهاران آرام، آرام در برگ‌هایم می‌خزد و ساقه‌هایم عاشقانه تو را فریاد می‌زنند.

و غروب جمعه که عطر تو در کوچه پس کوچه‌های غبارآلودم می‌پیچد، کوچه‌های خاک گرفته دلم از بوی خوشت عطرآگین می‌شود.

آقای من!

به زلال اشک‌هایم قسم، در کوچه‌های غمین و غریب روزگار، تنها در هوای آینده ی روشن انتظار نفس می‌کشم ...

و ظهورت را به انتظار نشسته‌ام




موضوع مطلب :
یکشنبه 92/2/8 :: 2:23 عصر

چون خدا اهل زمین را بمیراند، درنگ کند به اندازه زمانی که خلق بوده‏اند و به اندازی آنچه آنها را میرانیده و چند

برابرش، سپس اهل آسمان اوّل را میراند سپس‏ درنگ کند به مانند آنچه خلق را آفریده و مانند آنچه اهل زمین و

اهل آسمان اوّل را میرانده و چند برابر آن، سپس اهل آسمان دوم را بمیراند و به همین ترتیب بیان کرده تا مرگ

اهل آسمان هفتم و فرمود: پس از آن درنگ کند به مانند دوران خلقت و دوران مرگ اهل زمین و اهل هفت آسمان

و چند برابر آن. سپس میکائیل را بمیراند، سپس درنگ کند به مانند زمان آفرینش خلق و مانند همه اینها و چند

برابر آن. سپس جبرائیل را بمیراند و پس از درنگ همه این مدّت و چند برابرش اسرافیل را بمیراند و پس از درنگ

همه آن مدّت و چند برابر آن،‌ عزرائیل را بمیران




موضوع مطلب :
یکشنبه 92/2/8 :: 2:20 عصر

 آقا سلام گرچه بلند است جایتان / می خواهم از زمین بنویسم برایتان

                  یک نامه حاوی همه حرفهای راست / یک نامه از کسی که کمی عاشق شماست

                    یک نامه از بلندی انسان که پست شد / یک نامه از کسی که دچار شکست شد

                   این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است / یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است

                        بعد از شما غبار به آیینه ها نشست / شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست

                            پرپر شدند در دل طوفانی از بدی / گلهای رو سپید همیشه محمدی

                             آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی / انسان منهدم شده، قرآن زینتی

                       بیمارهای عشق خدا« بهتر»ی شدند / جلباب هایمان کم کم روسری شدند

                       خورشید مرد و شام تباهی دراز شد / بر روی دشمنان در این قلعه باز شد

                              در کسوت قدیمی آزادی زنان / دنیای ما اگرچه گرفتار آمدست

                               اما هنوز تشنه نام محمد است / در انتهای نامه خیسم سلام بر

                                                    نام بزرگوار و نجیب پیامبر    




موضوع مطلب :
یکشنبه 92/2/8 :: 2:12 عصر

شهید گمنام

 

طلائیه بودیم.بیل مکانیکی داشت روی زمین کار میکرد که شهید پیدا شد.همراهش یه دفتر قطور اما کوچیک بود،مثل دفتری که ب

یشتر مداح ها دارند.برگهای دفتر رو گل گرفته بود.پاکش کردم.باز کردنش زحمت زیادی داشت.صفحه اولش رو که نگاه کردم بالاش

نوشته بود«عمه بیا گم شده پیدا شده!»




موضوع مطلب :
یکشنبه 92/2/8 :: 2:10 عصر

گفت:«توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم،اونم اینکه تیر بخوره به گلوم.»تعجب کردیم.بعد گفت:«یه صحنه از روز عاشورا همیشه قلبمو آتیش میزنه؛»بریده شدن گلوی

حضرت علی اصغر (ع)»

 

والفجر 1 بود که مجروح شد.یه تیر تو آخرین حد بردش خورده بود به گلوش.

وقتی میبردنش عقب،داشت از گلوش خون میومد.

می گفت:آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت




موضوع مطلب :
یکشنبه 92/2/8 :: 2:7 عصر

چرا کسی نپرسید مزار باکری کجاست ؟؟؟

 


 

چرا وقتی گفتیم : یک گردان که همگی سربند یا حسین ( ع ) بسته بودند شهید شدند کسی تعجب نکرد

 


 

چرا وقتی گفتند : تنی معبر عبور دیگران از میدان مین شد شانه ای نلرزید

 

 


 

چرا نمی دانیم شیمایی چیست و زخم شیمیایی چقدر دردناک است و چطورمی شود یک عمر با درد زیست

 

 


 

نمی دانم که چرا کسی نپرسید چگونه خدا خرمشهر را آزاد کرد !!!!




موضوع مطلب :
یکشنبه 92/2/8 :: 2:3 عصر

آیت الله العظمی اراکی فرمودند: شبی خواب امیر کبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت. پرسبا لبخند گفت: خیر.

 

سؤال کردم: چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت: نه.

با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟

جواب داد: هدیه مولایم حسین است! 

گفتم: چطور؟

با اشک گفت: آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم می‌رفت تشنگی بر من غلبه کرد؛ سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛

ناگهان به خود

گفتم: میرزاتقی خان! دوتا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟

او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود.
ا

ز عطش

حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.

آن لحظه که صورتم را بر خاک گذاشتند امام حسین علیه السلام آمد و گفت: به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی، آب ننوشیدی؛ این هدیه ما در برزخ،

باشد تا

در قیامت جبران کنیم.




موضوع مطلب :

مـــــادرم .. زمانی که خبر شهــــادت ِ مرا شنیدی گــــریه نکن ...!

 

زمان تشییع و تدفینم گــــــریه نکن ... !

زمان خواندن ِ وصیت نامه ِ من گـــــــریه نکن ... !

فقط زمانی گریه کن ...


که مردان ما غـــــیرت ... و زنان ما عفــــــت را فراموش کنند ...! 

وقتی جامعه ِ ما را بی حجـــــابی و بی غیرتـــــی گرفت .. گریه کن ... !

که اســـــــلام در خطر است ... !


شهید سعید زقاقی




موضوع مطلب :
یکشنبه 92/2/8 :: 1:46 عصر
علامه میرجهانی رحمة الله علیه فرمودند:

در عالم رؤیا، مادر مظلومه ام حضرت فاطمه صدیقة (علیها سلام)

را دیدم و ایشان سه بیت شعر فارسی خواندند،

وقتی بیدار شدم فقط یک بیت را به یاد داشتم و آن بیت اینگونه است:

دلی شکسته تر از من در آن زمانه نبود 

در این زمان ، دلِ فرزند من شکسته تر است

 


 

 




موضوع مطلب :
<   <<   31   32   33   34   35   >>   >
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 251
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 162326

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools