سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<
 
منتظران مهدی (عج)
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
پنج شنبه 92/2/12 :: 10:42 صبح

پیامبر عالى قدر اسلام به شدت گرسنه بود و ضعف و ناتوانى وى را از پاى درآورده بود، او براى پاره نانى به اتاقهاى هریک از زنانش مراجعه کرد، ولى آنان نیز طعامى نداشتند. سرانجام به خانه‏ى دخترش فاطمه علیهاالسلام سرکشید، تا در آن خانه‏ى امید به مقصود رسد، ولى فاطمه علیهاالسلام و بچه‏هایش گرسنه بودند و تکه‏نانى در آنجا نیز به دست نیامد.

هنوز چند دقیقه بیش نبود که رسول گرامى اسلام منزل دخترش را ترک کرده بود که مختصر طعامى از سوى یکى از همسایه‏ها به آن بانو رسید. فاطمه علیهاالسلام با خود گفت: سوگند به خدا، خود و فرزندانم گرسنه مى‏مانم، ولى این تکه نان و گوشت را به پدرم مى‏خورانم، و لذا یکى از حسنین را به دنبال پدر فرستاد و او را دوباره به خانه‏اش دعوت کرد.


فاطمه اهدایى همسایه را که دو تکه نان و مختصر گوشتى بود، در یک ظرف سرپوشیده قرار داده بود، چون پدرش دوباره به خانه او برگشت، سراغ طعام رفت و آن را در برابر دیدگان رسول خدا گذاشت، ولى ظرف پر از گوشت و نان بود، و فاطمه علیهاالسلام خود نیز از این مائده‏ى آسمانى تعجب مى‏کرد و خیره خیره به آن تماشا مى‏نمود. رسول خدا خطاب به دخترش گفت: اى دختر گرامى! این طعام چگونه و از کجا رسید؟ فاطمه علیهاالسلام جواب داد:

هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشا بغیر حساب. فقال: الحمدللَّه الذى جعلک شبیهه بسیدة نسا بنى‏اسرائیل فانها کانت اذا رزقها اللَّه شیئا فسئلت عنه قالت: «هو من عنداللَّه ان اللَّه یرزق من یشاء بغیر حساب.» (1)
آن از برکات و الطاف الهى است، خداوند به هرکسى بخواهد بدون محدودیت عطا مى‏کند.
رسول خدا چون سخن دخترش را شنید فرمود: سپاس خدایى را که تو را همانند مریم سرور زنان بنى‏اسرائیل قرار داده، زیرا او نیز هرگاه مورد عنایت الهى قرار مى‏گرفت و خداوند برایش مائده مى‏فرستاد، که جواب سؤال مى‏گفت: این طعام از جانب خدا است، او به هرکسى بخواهد روزى بى‏حساب مى‏دهد.

آنگاه رسول خدا على علیه‏السلام را نیز به حضورش فراخواند و همگى از آن غذا خوردند و سیر شدند و زنان و اهل‏بیت پیامبر نیز دعوت شدند و خوردند، ولى غذا و مائده آسمانى به همان صورت باقى بود. حتى فاطمه علیهاالسلام براى همسایگان نیز از طعام آسمانى که از الطاف خفیه الهى سرچشمه گرفته بود ارسال داشت




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 10:40 صبح

یکی از دانشمندان به نام امام محمّد که امور خود را در منتهای فقر می گذراند، روزی نزد فقّاعی (آبجوفروش)[2]آمد و گفت: اگر مرا یک شربت از فقّاع بدهی، تو را دو مسئله می آموزم، فقّاعی جواب داد: من مسئله را

می خواهم چه کنم، از پی کار خود برو.


قیمت دُرّ گرانمایه چه دانند عوام     حافظا گوهر یکدانه مده جز به خواص

پس از مدتی اتفاقاً مرد فقّاعی روزی قسم یاد کرد که اگر به دختر خود هر چه در دنیا هست جهیزیه ندهد، زنش سه طلاقه باشد. در این باب به علما رجوع کرد که من چنان عهدی کرده ام، همه گفتند: گناهی را مرتکب

شده ای. بالاخره نزد امام محمّد آمد و مسئله را با وی در میان گذاشت. امام محمّد گفت: به یاد داری که از تو یک شربت خواستم، ندادی حالا این مسئله را به تو می آموزم و در مقابل، هزار دینار می گیرم. آن مرد هزار

دینار به وی داد. امام محمّد گفت: اگر به دخترت قرآن بدهی، قسم تو صحیح است و به آن عمل کرده ای. آن مرد پاسخ امام محمّد را به تمام علمای بزرگ عرضه داشت. علما همگی پاسخ او را پسندیدند و گفتند: پاسخی

بهتر از این، نمی توان گفت: زیرا قرآن مقابل تمام دنیا و ما فیها، بلکه زیادتر از آن است




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 10:37 صبح

یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد

 

 

 

مهماندار از او پرسید “مشکل چیه خانوم؟”

 

 

 

زن سفید پوست گفت:

 

 

 

“نمی توانی ببینی؟به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است.

 

 

 

من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!”

 

 

 

مهماندار گفت: “خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه”

 

 

 

مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: “خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم”

 

 

 

و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: “ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست.”

 

 

 

و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: “قربان این به این معنی است که شما می توانید کیف تان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید…”

 

 

 

تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند.




موضوع مطلب :

برنامه حضرت مهدی(ع) با برنامه پیامبران و سایر پیشوایان یک تفاوت کلی دارد و آن این که برنامه وی قانونگذاری نیست، بلکه یک برنامه به تمام معنی اجرایی در تمام جهان است. به این معنی که او مأموریت دارد تمام اصول تعالیم اسلام را در جهان پیاده کند و اصول عدالت و دادگری و حق و حقیقت را در میان جامعه بشری بگستراند.
روشن است که پیاده شدن چنین برنامة انقلابی جهانی، که به وسیله آن اصول عدالت و دادگری و حقّ و حقیقت در میان همه مردم جهان گسترش یابد، به شرایط و مقدّماتی نیاز دارد که تحقق آنها جز با مرور و تکامل همه جانبه اجتماع ممکن نیست; برخی از آن مقدمات عبارتند از:

1. آمادگی روحی

در درجه نخست باید مردم جهان برای اجرای این اصول، تشنه و آماده گردند و تا زمانی که در مردم جهان تقاضایی نباشد، «عرضه» هر نوع برنامه مادّی و معنوی مؤثر نخواهد بود. قانون عرضه و تقاضا نه تنها در نظام زندگی اقتصادی حکم‌فرماست، بلکه مشابه این نظام در عرضه برنامه‌های معنوی و اصول اخلاقی و مکتب‌های سیاسی و انقلابی نیز حاکم می‌باشد و تا در اعماق دل مردم ـ برای این نوع امور ـ تقاضا و درخواستی نباشد، عرضه آن با شکست رو به رو شده و کاری از پیش نخواهد رفت.

امام باقر(ع) می‌فرماید:

«روزی که قائم آل محمّد(ص) قیام کند، خدا دست خود را بر سر بندگان می‌گذارد، در پرتو آن خردها را جمع میگرداند و شعور آنان به حد کمال میرسد‌».

البتّه گذشت زمان و شکست قوانین مادّی و پدید آمدن بن‌بست‌های جهانی و کشیده شدن بشریّت بر لب پرتگاه جنگ، مردم جهان را به تنگ آورده و آنان را به این حقیقت واقف خواهد ساخت که اصول و قوانین مادّی و سازمان‌های به اصطلاح بین المللی، نه تنها نمی‌توانند مشکلات زندگی را حل کنند و عدالت را در جهان حکم‌فرما سازند، بلکه همین خستگی و یأس، مردم دنیا را برای پذیرش یک انقلاب بنیادی مهیّا و آماده می‌سازد و می‌دانیم که این موضوع نیاز به گذشت زمان دارد تا تجربه‌های تلخ زندگی ثابت کند که تمام نظامات مادّی و سازمان‌های بشری در اجرای اصول عدالت و احقاق حق و برقراری امنیّت و آرامش، عاجز و ناتوان می‌باشند و سرانجام باید بر اثر یأس و نومیدی، این تقاضا در مردم گیتی برای تحقّق چنان آرمان الهی پدید آید و زمینه برای عرضه یک انقلاب جهانی به وسیله یک مرد الهی و آسمانی، از هر نظر مساعد گردد.

2. تکامل علوم و فرهنگ‌های انسانی

از سوی دیگر برای برقرار ساختن یک حکومت جهانی بر اساس عدل و داد، نیاز فراوان به پیشرفت علوم و دانش‌ها و فرهنگ‌های اجتماعی و مردمی است که آن نیز بدون پیشرفت فکری و گذشت زمان، ممکن و میسّر نمی‌گردد.

برقراری حکومت جهانی که در پرتو آن، در سراسر جهان عدل و داد و قانون حکومت کند و همه مردم جهان از کلیه مزایای فردی و اجتماعی اسلامی بهره‌مند گردند بدون وجود یک فرهنگ پیشرفته در کلیّه شؤون بشری امکان پذیر نیست و هرگز بدون یک فرهنگ کامل، جامه عمل به خود نمی‌پوشد. این نیز احتیاج به گذشت زمان دارد.

3. تکامل وسایل ارتباط جمعی

از طرفی چنین حکومتی به وجود وسایل کامل ارتباط جمعی نیاز دارد تا در پرتو آن بتواند مقرّرات و احکام و اصول انسانی را از طرق مختلف در مدّت کوتاهی به مردم جهان اعلام کند. این امر نیز بدون تکامل صنایع انسانی و گذشت زمان محقق نمی‌شود.

4. پرورش نیروی انسانی

از همه اینها گذشته ، پیشبرد چنین هدفی و پی‌ریزی چنان انقلابی، به یک نیروی فعّال و سازنده انسانی نیاز دارد که در واقع ارتش انقلاب جهانی را تشکیل می‌دهد. تشکیل چنین ارتشی و به وجود آمدن چنین افراد پاکباخته و فداکاری، که در راه هدف و حقیقت از همه چیز بگذرند، به گذشت زمان نیاز دارد.

منطق اسلام در آزمون‌ها

اگر در برخی از روایات می‌خوانیم که فلسفة طولانی شدن غیبت امام زمان، همان امتحان و آزمایش مردم است، ممکن است ناظر به همین نکته باشد; زیرا امتحان و آزمایش در منطق اسـلام به معنی آزمـون‌های معمولی و کشف امور پنهانی نیست; بلکه مقصود از آن پرورش روحیّات پاک و پدید آوردن حداکثر ورزیدگی در افراد می‌باشد.

مجموع این جهات چهارگانه نیاز به این دارد که زمان قابل ملاحظه‌ای بگذرد و جهان از بسیاری جهات پیش برود; و آمادگی روحی و فکری برای پذیرش حکومت جهانی بر اساس حقّ و عدالت در مردم پدید آید; آنگاه این برنامه با وسایل و امکانات خاصّی در سطح جهانی وسیله حضرت مهدی ـ عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف ـ پیاده گردد و این است گوشه‌ای از فلسفة غیبت طولانی امام(ع).



  یکی از نشانه‌های روشن قیام امام زمان که احادیث اسلامی همگی بر آن اتّفاق دارند این است که سراسر اجتماع بشری را جور و ستم و تعدّی و بیدادگری فرا می‌گیرد و ابرهای یأس و نومیدی زندگی جامعه انسانی را تیره می‌سازد و در حقیقت فشار ظلم و تعدّی آن چنان بر دوش آنان سنگینی می‌کند که انسان را برای پذیرش انقلاب دیگر، انقلابی عمیق و بنیادی به دست توانا و نیرومند یک مرد الهی آماده می‌سازد.  تمام آزمونهای الهی که درباره پیامبران و اولیای وی انجام می‌گیرد برای همین منظور است. اگر خدا ابراهیم را با تکالیف و وظایف سنگینی آزمود، چنان که می‌فرماید: «وَإِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلماتٍٍ فَأَتَمَّهُنَّ» (سوره بقره، آیه 124) برای همین هدف بوده است تا این رادمرد الهی به قدری در کوران حوادث قرار گیرد که در صلابت و استقامت به صورت فولاد آب دیده درآید.

  مجموع این جهات چهارگانه را می‌توان در امور زیر خلاصه نمود: 1. تکامل روحی، 2. تکامل فرهنگی، 3. تکامل وسایل ارتباط جمعی، 4. تشکیل یک ارتش انقلاب جهانی از یک جمعیت پاکباخته و فداکار.




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 10:25 صبح

   دعا پشت دعا برای آمدنت..

      گناه پشت گناه برای نیامدنت...

         دل درگیر میان این دو انتخاب....

             کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت.....




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 10:22 صبح

احادیث بیشماری در مورد شیطان وجود داره و همچنین قرآن هم به صراحت اعلام کرده که شیطان دشمن اصلی ما انسانهاست. ما نباید از شیطان ییروی کنیم چون همون طوری که قرآن گفته دشمن اصلی ما انسانهاست.ما باید به دشمنمون پشت کنیم تا اون هم نتونه ما رو گمراه کنه. راههای گناه به سمت خودتون رو قطع کنید چون تنها راه رسیدن به خوشبختی همینه. یادتون باشه که بهترین دوست ما یعنی خدا هم به ما هشدار داده پس ما هم باید به این دوست خوب اعتماد کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم تا بتونیم از عذاب الهی در امان باشیم.شیطان با اشکال مختلف و از سمت چپ و راست و جلو و عقب به ما صدمه میرسونه.دراین جا وظیفه ی ما اینه که حواسمون رو خوب جمع کنیم...

یادتون باشه تنها راه نجات از دست شیطان  کمک گرفتن از خدا و اراده ی ما انسانهاست....




موضوع مطلب :
 

 

    گناهان کبیره، گناهانی هستند که از نظر اسلام پراهمیت و بزرگ اند. نشانه ی اهمیت
 

   این گناهان آن است که برای شان به نهی اکتفا نشده است و به عذاب دوزخ نیز تهدید

شده است.

1-شرک و ریا

2-یاس از رحمت الهی

3-قنوط و بدگمانی از خدا

4-نترسیدن از قهر نهایی خداوند

5-آدم کشی

6-عقوق والدین

7-قطع رحم

8-خوردن مال یتیم

9-ربا خواری

10-زنا

11-لواط

12-قذف

13-شرابخواری

14-قمار

15-سرگرمی به آلات موسیقی

16-آوازه خوانی

17-دروغ

18-سوگند دروغ

19-گواهی دروغ

20-گواهی ندادن

21-پیمان شکنی

22-خیانت به امانت

23-دزدی

24-کم فروشی

25-حرامخواری

26-بس حقوق

27-فرار از جهاد

28-تعرب بعد الهجره

29-کمک به ستمگران

30-یاری نکردن ستمدیدگان

31-سحر

32-اسراف

33-کبر ورزیدن

34-جنگ با مسلمانان

35-خوردن مردار و خوردن گوشت خوک

36-ترک نماز عمداٌ

37-زکات ندادن

38-استخفاف به حج

39-ترک یکی از واجبات

40-اصرار بر گناه و کوچک شمردن گناه

41-حیف در صیت

42-غیبت کردن

43-نمیمه

44-استهزاء به مومن

45-سبب و طعن

46-خوار کردن مومن

47-سرزنش و رسوا نمودن مومن

48-هجو مومن به شعر یا نثر

49-اذیت مومن

50-همسایه آزاری

51-مکر و نیرنگ

52-دوروئی

53-احتکار

54-حسد

55-دشمنی با مومن

56-مساحقه

57-قیادت و دنائت

58-استمناء

59-بدعت

60-حکم نا حق

61-جنگ در ماه حرام

62-بازداشتن از راه خدا

63-کفران نعمت

64-فتنه انگیزی

65-فروختن اسلحه به کفّار

66-بهتان و سوء ظن

67-هتک قرآن

68-هتک کعبه

69-هتک مساجد

70-هتک مشاهد و تربت حسینی




موضوع مطلب :

جریان تولد امام زمان (ع)

حکیمه خاتون ، دختر امام محمد تقی می گوید روزی امام حسن (ع) مرا خواست و فرمود :
«عمه»، امشب نیمه ی شعبان است ، نزد ما افطار کن ، که خداوند در این شب فرخنده ، کسی را به وجود می آورد که حجت او در روی زمین است . عرض کردم :«مادر این نوزاد کیست ؟ امام (ع) فرمود :«نرجس » . گفتم : «فدایت شوم ، نرجس که بچه دار نیست ؟!» . امام (ع) فرمود : «همین است که می گویم» . من به خانه ی حضرت آمدم ، سلام کرده نشستم . نرجس خاتون آمد تا کفش مرا از پایم در آورد و گفت :«ای بانوی من ، شب به خیر !» . گفتم : «بانوی من و خاندان ما تویی » . گفت : «نه ، من کجا و این مقام بزرگ کجا؟». گفتم :«دخترجان ، امشب خداوند پسری به تو می دهد که سرور دو جهان خواهد بود» . چون این سخن را شنید، با خجالت نشست . سپس نماز شام را گزاردم و افطار کردم و خوابیدم .
سحرگاه برای ادای نماز شب برخاستم . بعد از نماز ، دیدم نرجس خوابیده و از نوزاد خبری نیست . پس از نماز، دوباره خوابیدم و بعد از لحظه ای با نگرانی بیدار شدم ، دیدم نرجس خوابیده است . در آن حال ، درباره ی وعده ی امام (ع) تردید کردم ، که ناگهان امام از جایی که تشریف داشت ، با صدای بلند مرا صدا زد و فرمود :«عمه ، تعجب نکن که وقت نزدیک است ».
چون صدای حضرت را شنیدم ، شروع به خواندن سوره ی سجده و یس کردم . در این وقت ، نرجس با حال نگرانی از خواب بیدار شد . من به او نزدیک شدم و نام خدا را بر زبان جاری کردم و پرسیدم :«آیا احساس چیزی می کنی ؟». نرجس گفت :«ناراحت مباش و دل قوی بدار ، این همان مژده ای است که به تو دادم ». سپس هر دو به خواب رفتیم . اندکی بعد برخاستم ، دیدم بچه به دنیا آمده و روی زمین ، با اعضای هفتگانه خدا را سجده می کند. آن ماهپاره را در آغوش گرفتم.
در این هنگام ، امام(ع) صدا زد :«عمه جان ، فرزندم را نزد من بیاور» . چون او را نزد پدر بزرگوارش بردم ، امام(ع) دستهای خود را زیر رانها و پشت بچه گرفت و پاهای او را به سینه ی مبارک خود چسبانید و بر چشم و گوش او دست کشید ، سپس فرمود : «عمه جان ، او را نزد مادرش ببر و باز به نزد من برگردان ، روز هفتم نیز بچه را نزد من بیاور». چون روز هفتم به حضور امام (ع) شرفیاب شدم ، فرمود:«عمه ، فرزندم را بیاور». او را در قنداقه ای پیچیده ، نزد حضرت بردم و امام (ع)مانند بار اول ، فرزند دلبندش را نوازش کرد. (1)

ولیمه

وقتی امام زمان (عج) به دنیا آمد، امام حسن عکسری(ع) عثمان بن سعید را احضار کرد و به او فرمود :«ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت خریده ، به حساب من میان بنی هاشم قسمت کن و چند رأس گوسفند هم برای او قربانی کن».(2)

مرغان سفید

ابوعلی خیزرانی از خدمتکاران امام حسن عسکری (ع) نقل می کند که هنگام تولد امام زمان (عج) ، دیده است که نوری از سر و صورت آن حضرت به اطراف آسمان می درخشید و مرغان سفیدی چند ، در آسمان به پرواز در می آمدند و بالهای خود را بر سر و صورت و بدن آن مولود مسعود می کشیدند و پرواز می کردند. چون این خبر را به امام حسن عسکری (ع) دادند ، تبسم کرد و فرمود : «آنها فرشتگان آسمانها بودند ، که در ظهور این نوزاد یاوران او خواهند بود».(3)

این همان قائم است

ابوغانم خادم ، روایت کرده که وقتی امام زمان (عج) متولد گردید ، پدر بزرگوارش نام او را محمد (ص) گذارد و در روز سوم ، او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود : «بعد از من ، این کودک امام شما و جانشین من خواهد بود . این همان قائم است که مردم برای ظهور او انتظارها می کشند و وقتی که دنیا پر از ظلم و بی عدالتی شود ، ظاهر می گردد و جهان را پر از عدل می کند».

آقای کوچک

نصر ، خادم امام هادی (ع) می گوید وقتی امام زمان (عج) متولد شد ، تمام اهل خانهبه پرستاری از او پرداختند . به من گفتند که هر روز مقداری مغز استخوان با گوشت بخرم ، و می گفتند که این آقای کوچک ماست. (4)

ادامه:

کودک داخل اتاق

یعقوب بن منقوش (منقوس) می گوید خدمت امام حسن عکسری (ع) رسیدم . او روی سکویی در داخل خانه نشسته بود . در سمت راست او اتاقی بود که پرده ای بر آن انداخته بودند. من به امام (ع) گفتم : «آقای من ، جانشین شما کیست ؟». حضرت فرمود: «پرده را بالا بزن». پرده را بالا زدم ، کودکی حدود هشت یا ده ساله (5) از اتاق خارج شد ، که بسیار زیبا بود. آن کودک رفت و در بغل امام حسن عسکری (ع) نشست . حضرت فرمود : «این صاحب خانه شماست ». سپس آن کودک ایستاد و امام (ع) به او فرمود : «پسرم به داخل اتاق برو تا وقت معلوم (وقت ظهور) ». کودک داخل اتاق شد و من او را نگاه می کردم . بعد امام حسن عسکری (ع) به من فرمود : «ای یعقوب ، ببین داخل اتاق چه کسی است ؟». من داخل شدم ، ولی کسی را ندیدم . (6)

کودک زیر پارچه

مردی از اهل فارس به قصد تشرف و خدمتگزاری ، خدمت امام حسن عسکری (ع) رفت . حضرت هم به او اجازه داد که وارد خانه شود و همان جا بماند. آن مرد می گوید من در خانه ی امام بودم و به همراه خدمتگزاران حضرت ، از بازار برای خانه حضرت چیز می خریدم و حضرت به من دستور داده بود که هر وقت زنان در خانه نبودند ، بودن اجازه وارد شو. روزی بدون اجازه وارد خانه شدم ، که یک مرتبه حضرت صدا زد : «حرکت مکن و در جای خود باش». جرأت نداشتم که برگردم یا وارد شوم . بعد از مدتی ، خدمتکاری آمد چیزی در دست داشت و در پارچه ای پیچیده بود و به من گفت : «وارد شو». وارد شدم . آنگاه حضرت ، آن خدمتکار را صدا زده و فرمود : «بیا و از روی آنچه در دست داری ، پرده بردار ». وقتی که روی از او باز کرد ، کودکی را دیدم که صورتش می درخشید و حدود دو ساله به نظر می رسید. حضرت فرمود : «این است صاحب شما». آنگاه به آن خدمتکار دستور فرمود که او را ببر. دیگر آن کودک را ندیدم ، تا پس از شهادت امام حسن عسکری (ع) (7)

سه نشانه

شیخ صدوق به سند معتبر از ابولادیان ، روایت کرده که می گوید من خدمتگزار حضرت امام حسن عسکری (ع) بودم و نامه های آن جناب را به شهرها می بردم . روزی در زمان بیماری آن حضرت ، که بر اثر آن رحلت فرمودند ، مرا طلبید و چند نامه به مدائن نوشت و فرمود : «بعد از پانزده روز به سامرا بازخواهی گشت و صدای شیون از خانه ی من خواهی شنید و مرا در آن وقت ، غسل می دهند». گفتم : «ای آقا! وقتی این اتفاق افتاد ، امامت با کیست ؟ فرمود : «هر که جواب نامه ی مرا از تو طلب کند ، او امام بعد از من است ». گفتم : علامتی دیگر بفرما؟ فرمود : «هر که بر من نماز بخواند ، جانشین من خواهد بود». گفتم : «دیگر؟» گفت : «هر که بگوید در همیان چه چیز است ، او امام شماست».
ابوالادیان می گوید جلال حضرت ، مانع از آن شد که بپرسم کدام همیان . پس آن نامه ها را به اهل مدائن رسانیدم و جوابها را گرفته ، برگشتم . چنانچه فرموده بود ، روز پانزدهم داخل سامرا شدم . صدای نوحه و شیون از منزل منور آن امام مطهر بلند شده بود. چون به در خانه آمدم ، جعفر (برادر امام) را دیدم که بر در خانه نشسته و شیعیان گرد او آمده اند و به او برای وفات برادرش تسلیت می گویند و برای امامت به او تبریک می گویند. پس جلو رفتم و تسلیت و تبریک گفتم؛ ولی او هیچ سئوالی از من نکرد.
در این حال ، عقیه ی خادم بیرون آمد و به جعفر گفت : «برادر تو را کفن کرده اند ، بیا و بر او نماز بخوان » . جعفر برخاست و شیعیان با او همراه شدند . چون به حیاط خانه رسیدیم ، دیدیم که حضرت امام حسن عسکری (ع) را کفن کرده و بر روی تابوت گذاشته اند . جعفر ایستاد تا بر برادر خود نماز بخواند ، هنگامی که خواست تکبیر بگوید ، طفلی گندمگون با مویی پیچیده و دندانی مانند پاره ی ما بیرون آمد و عبای جعفر را کشید و گفت : «ای عمو ، عقب بایست که من نماز بر پدر خود از تو سزاوارترم».
جعفر عقب ایستاد و رنگش پرید . آن کودک جلو ایستاد و بر پدر بزرگوار خود نماز خواند و آن جناب را در کنار امام هادی (ع) دفن کرد. بعد متوجه من شد و گفت : «جواب نامه را که با توست بده». جواب نامه را دادم و با خود گفتم که دو نشان از آن نشانها که حضرت امام حسن عسکری (ع) فرموده بود ، ظاهر شد و یک علامت دیگر مانده بیرون آمدم پس حاجز وشا برای آنکه حجت بر جعفر تمام کند که او امام نیست ، گفت : «این طفل چه کسی بود؟» . جعفر گفت :«والله من او را هرگز ندیده بودم و نمی شناختم ».
در این حال جماعتی از اهل قم آمده بودند و از احوال حضرت امام حسن عسکری (ع) سئوال می کردند. چون دانستند که وفات یافته ، پرسید : «امامت با کیست ؟» مردم به سوی جعفر اشاره کردند . پس نزدیک رفتند و تسلیت و تبریک گفتند و بعد گفتند : «با ما نامه و مالی چند است ، بگو که نامه ها از چه جماعتی است و مالها چه مقدار است ، تا به تو تسلیم کنیم». جعفر برخاست و گفت : «مردم از ما علم غیب می خواهند».
در آن حال ، عقیه ی خادم از جانب امام زمان (عج) آمد و گفت : «با شما نامه ی فلان شخص و فلان و فلان است و همیانی هست که در آن هزار اشرفی است ، و در آن میان ، ده اشرفی هست که با طلا آن را روکش کرده اند». آنها نامه ها و مالها را تسلیم کردند و گفتند : «هر که تو را فرستاده که این نامه ها و مالها را بگیری ، او امام زمان است ». آنگاه من فهمیدم که مراد امام حسن عسکری (ع) همین همیان بود. (8).

کودک در سجده

ابوسهل نوبختی می گوید خدمت امام حسن عسکری (ع) رسیدم در هنگام بیماری حضرت ، که به همان بیماری از دنیا رحلت فرمود. در نزد آن حضرت بودم که به خادم خود فرمود : «ای عقیه ، برای من آب جوشانیده و دارو بیاور». پس جوشانید و صیقل ، مادر حضرت حجه (عج) ، آن را برای امام حسن (ع) آورد. همین که پیمانه را به دست آن جناب داد و خواست بیاشامد ، دست مبارکش لرزید و قدح به دندانهای نازنینش خورد.
پیمانه را پایین گذاشت و به عقیه فرمود : «داخل این اتاق می شوی ، کودکی در حال سجده می بینی ، او را نزد من بیاور». ابوسهل می گوید که عقیه گفت : من برای پیدا کردن آن طفل داخل شدم . ناگاه به نظرم به کودکی افتاد که سر به سجده نهاده بود و انگشت سبابه خود را به سوی آسمان بلند کرده بود. بر آن جناب سلام کردم . نماز خود را مختصر کرد و چون تمام کرد ، عرض کردم : مولای من می فرماید شما نزد وی بروید». در این هنگام ، مادرش صیقل آمد و دستش را گرفت و او را به نزد پدرش امام حسن (ع) برد.
ابوسهل می گوید چون آن کودک به خدمت امام حسن (ع) رسید ، سلام کرد و من به او نگاه کردم . دیدم که رنگ مبارکش روشن است و موی سرش پیچیده است و بین دندانهایش فاصله است . همین که امام حسن (ع) نگاهش به کودکش افتاد ، گریست و فرمود : «ای سید اهل بیت ! مرا آب بده ، همانا من به سوی پروردگار خود می روم .» آن آقازاده آن پیمانه آب جوشانیده را با دارو به دست خویش گرفت و پدر را سیراب کرد .
چون امام حسن عسکری (ع) آب را آشامید ، فرمود : «مرا برای نماز مهیا کنید». پس در کنار آن حضرت دستمالی افکندند و آن کودک پدر خود را یک مرتبه وضو داد و بر سر و قدمهای او مسح کشید ، پس امام حسن عسکری (ع) به وی فرمود : «بشارت باد تو را ای پسرک من ، تویی مهدی و حجت خدا بر روی زمین ، و تویی پسر من و منم پدر تو ، تویی محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب (ع) ، پدر تو رسول خدا (ص) است و تویی خاتم ائمه طاهرین و بشارت داد به تو رسول خدا (ص) و نام و کنیه داد تو را ، و این عهدی است به من از پدرم و از پدرهای پاک تو ». آنگاه امام حسن عسکری (ع) در همان وقت وفات کرد . (9)

بقیه الله

احمد بن اسحاق می گوید : خدمت امام عسکری (ع) آمدم و خواستم در مورد جانشینی ایشان صحبت کنم .
حضرت بدون پرسش من فرمود : «ای احمد ، همانا خدا از وقتی که آدم (ع) را آفریده ، زمین را از حجتی خالی نگذاشته است و تا قیامت به وسیله ی حجت او ، بلادفع می شود و باران می بارد و برکات نازل می شود». عرض کردم : «ای فرزند رسول خدا! جانشین شما چه کسی است ؟» . او با شتاب به درون خانه رفت . پسری سه ساله ، که مانند ماه تمام نورانی بود ، بر روی دوش خود آورد و فرمود : «ای احمد ، اگر تو نزد خدا و حجت او گرامی نبودی ، به تو نشانش نمی دادم . او همنام رسول خدا (ص) و هم کنیه ی او و کسی است که زمین را پر از عدل می سازد. مثل او ، مثل خضر است و ذوالقرنین . به خدا او غایب می شود و در زمان غیبت او ، نجات نمی یابد ، مگر کسی که خدا را بر اعتراف به امامت او ثابت قدم بدارد و موفق سازد که برای تعجیل در فرج او دعا کند ». عرض کردم : «آیا نشانه ای دارد که من دل من به او مطمئن شود؟». در این وقت ، آن کودک با زبان عربی فصیح گفت : «منم بقیه الله در زمین ، همان که از دشمنان خدا انتقام می گیرد ، ای احمد ، پس از مشاهده ی من ، دنبال اثر نگرد» .(10)

کودک و خرمافروش

در ایامی که حضرت علی (ع) زمامدار سرزمین اسلامی بود ، اغلب برای سرکشی به بازارها می رفت و گاهی به کاسبها تذکراتی می داد. روزی از بازار خرما فروشان گذر می کرد ، دختر بچه ای ر ا دید که گریه می کند. ایستاد و علت گریه اش را پرسید . او در جواب گفت : آقای من یک درهم به من داد تا خرما بخرم. از این کاسب خریدم و به خانه بردم قبول نکرد ، آورده ام که پس بدهم ، قبول نمی کند». حضرت به آن کاسب گفت : «این دختر بچه ، خدمتکار است ، از خود اختیاری ندارد ، خرما را بگیر و پولش را به او برگردان » مرد از جا حرکت کرد و در مقابل کسبه و مردم ، با تمام دست به سینه ی حضرت علی (ع) زد که او را از جلو دکان خود رد کند . مردم گفتند : «چه می کنی ؟ او امیرالمؤمنین است ». مرد رنگش زرد شد و فورا خرماها را از دختر گرفت و پولش را پس داد و گفت : «ای امیرمؤمنان ! مرا ببخش و از من راضی باش». امام فرمود : «چیزی که مرا از تو راضی می کند ، این است که شیوه ی خود را اصلاح کنی و ادب را رعایت نمایی




موضوع مطلب :

نرگس فرنگی نسب هستم، سنم 54 ساله،دارای 2 فرزند هستم، پسرم محمد و دخترم مریم.

قبل از ماه رمضون گردن درد شدیدی گرفتم وقتی دکتر رفتم گفت سینه زیت و چرک خشک کن های متفاوت داد خوردم.درد ملایم تر شد از  ماه رمضون بود که چشمم احساس کوچیک شدن کرد آمدیم تهران ،وقتی که می نشستم برای صحبت کردن یک دفعه صورتم حالت کجی پیدا می کرد، لبم کج می شد، چشمم کوچیک می شد، دیگه از همین جا شروع به مداوا کردم.

                                                  

                                                      برادر زن شفا یافته

    کما کان قرص هایی بهش دادن و عکس ازش گرفتن و گفتن این خونش رفسنجان باید بره.
فرستادنش رفت رفسنجان و بهش هم گفتن که اگه مشکلی برات پیش اومد پیش دکتر های کرمان یا رفسنجان برو . ایشون رفت ولی بجای اینکه بهبود پیدا کنه بد تر شد .

                                                    

                                                       زن شفا یافته          

تشنج از نوک پام شروع میکرد به گرفتن و دیگه خودم هیچی احساس نمی کردم، که دیگه بقیه می دونن که من چه جوری بودم.

                                                       

                                                     زن برادر شفا یافته

شدیدا خودش رو به زمین میکوبید به طوری که هر قسمت از بدنش رو یکی می گرفت ، دست هاشو یکی ،پا هاشو یکی ، سرش رو یکی و همین طور کمرش رو یکی میگرفت.بعد از اینکه این حالت تموم می شد کوبیدنش تموم میشد شروع می کرد به خنده های شدید، حدود چند دقیقه می خندیدو اول با انگشت نشون می داد ، هر نفر رو نشون می داد که داشت به اون می خندید ، نفر بعدی رو نشون می داد که ما بعدا ازش سوال می کردیم که اون حالت ما رو نشون می دی ما رو می بینی ، می گفت هیچی نمی بینم ، خنده هاش که تموم می شد شروع می کرد به گریه کردن.

                                                  

                                                     زن شفا یافته         

دوباره تزریق انجام دادم نرمال در اومد دیگه نوار های مختلف ازم بر داشتن ولی دیگه پیش مغز و اعصاب نفرستادن پیش اعصاب و روان دکتر خالقی در رفسنجان رفتم که گفتن که  یک نوع عصب خیلی شدیدی به شما وارد شده که  این چنین موردی براتون پیش اومده ولی به این زودی خوب نمی شین مدتش طول میکشه که تا وقتی خوب بشین.

                                                   

                                                  برادر زن شفایا فته

در مجموع حرف های که من فهمیدم گفتن آقا این هیچ راهی نداره باید بذارن خودش خوب شه ، گفتیم پس این قرص ها چیه گفتند مال ضد افسردگی و این جور چیز هاست.

 

                                                 زن برادر شفا یافته

و بعد از هر چند دقیقه ای یک دفعه به هوش میومد و خیلی جالب اینکه تو اون حال فقط به فکر حجابش بودکه آیا مردی اینجا نبود روسری من کنار نرفت و بلا فاصله می پرسید زن داداش نمازم رو خوندم می گفتم آره یا نمازت رو خوندی یا نخوندی که بالا خره کمکش می کردیم که بعد از یک ربع که حالش جا میومد حالت خمیده یا چهار دست و پا تا آشپز خونه می بردیمش که وضو بگیره و بیاد نمازش رو بخونه.
تشنج به شدت زیاد شد دقیقا هر یک ساعت به یک ساعت می گرفت که ما همه می دونستیم و دور جمع می شدیم ، و بعد از اون شد هر نیم ساعتی یکبار که دیگه خیلی شدت پیدا کرد.

نکته ی جالب اینکه در همه ی حالات امام زمان عج را به یاد داشتند و به ایشون متوسل می شدند و ایشون رو صدا می زدند.

 

                                                 زن شفا یا فته

احساس عجیبی پیدا کرده بودم گفتم ای خدا من قابل این جا ام (جایی که معلولان وبیماران روانی د رآنجا هستند) من اومدم این مریض ها رو ببینم که خودم رو بهتر بشناسم یکی دست میزد یکی می خندید ، جای خیلی عجیبی بود ، هیج جاش شیشه نداشت باور کنید قفل های چند کیلو یی به هر دری آویزون بود.
گفتم خدا یعنی جای من اینجاست دیگه شروع به گریه کردن کردم.
اگر قابل بدون خدا به حسا ب من خواهر شهیدم ، بالا خره شهیدم به ما بایستی نظری بکن.
خیلی متوسل به ائمه می شدم

         تو را دارم چه غم دارم                              به عشق تو گرفتارم ابا صالح

 

                                                 زن شفا یافته

خواب دیدم که آقای قد بلندی اومدن با رویه ی سبز اومدن نقاب سبز به چهره داشتند یک کاسه ی طلایی اوردند گفتند که از این آب بخور گفتم نه آقا من آب نمی خوام گفتن که نه بخور گفتم که نه من آب احتیاج ندارم اونموقع همسرم از شیفت شب تازه بر گشته بود می گفت دیدم دستت رو روی چونت زدی ولی اصلا به من اعتنایی نکردی می گفت من خوابوندمت بعدش تو خواب دیدم که آقا مشتش رو پر آب کرد پاشید تو صورتم.
بلند شدم مادرم رو صدا زدم گفتم ببینید که صورت من خیس ، ببینید آقا منو شفا داده.
آقا چند روز دیگه به من قول داده که منو ملاقات کنه تو جمکران.
با خواهرم و برادرم و مادرم و بقیه به جمکران رفتیم.
تو راه قم دو دفعه حالم بد شد ومن رو حرکت می دادن من اصلا نمی تونستم راه برم.
تو حرم حضرت معصومه رفتیم که زن داداشم زیارت نامه رو خوند منم یه جورایی تکرار کردم بعد به خواهرم گفتم آبجی میشه منو امام زمان شفا نده و گریه کردن که خواهرم به من گفت به خدا توکل کن.خب حالا میری می بینی.

بعد به سمت جمکران اومدیم که تو راه جمکران هم یک دفعه حالم بد شد.بعد که از ماشین پیاده شدیم تا حرم مسافت خیلی کمی بود که من رو برادر و زن برادرم تا اونجا بردن که چند دقیقه طول کشید.

وارد حرم شدیم که زن برادرم به من گفت سلام بده.دستم رو روی سینه ام گذاشتم و گفتم :

                                         السلام علیک یا صاحب الزمان

بعد دیگه هیچی احساس از این دنیا نکردم.

وارد صحن که شدم یک دفعه سر جام خشکشدم که نفهمیدم بعد از چند وقت ولی یک آقای قد بلند دقیقا مثل همون خوابی که چند روز پیش تو رفسنجان دیده بودم ، ولی ایستاده به خیلی قامت بلندی پا به پام گذاشت خوش آمد گفت وگفت خوش آمدی.

گفت برو ، گفتم به خدا آقا نمی تونم پا هام چنگ ، گفت میگم برو ، گفتم آقا من نمی تونم برم ، گفت بدو ، همین که گفت بدو یک دفعه به خودم اومدم ، دیدم اصلا یک توان دیگه ای به من وارد شده ، دیدم پا هام صاف ، یک مرتبه گفتم زن داداش نگاه کن نگاه کن ببین آقا به من گفته خوش اومدی، نگاه کن آقا داره به من میگه بدو.

 

اصلا قابل بیان نیست که بگم چه جوری، همین که گفت بدو دیدم اون ضعف از بدنم رفت ، پاهام قشنگ صاف شد.

 

برادر ایشون میگه: من یک دفعه دیدم که این دوید من گفتم دوباره این حالش بد شد به من گفت داداش ببین آقا منو خوب کرد . دیدم دادزد گفت داداش ببین دستام خوب شد، گفت این پاهام خوب شد ببین زبونم خوب شد. این سه تا رو که به ذهن من تدائی کرد. دیگه ما خودمون هم نفهمیدیم که چی شد که خانوم ها اون ور هم امدند این رو بردنش بالا.


وقتی من رفتم دیدم مردم افتادن رو سرم ولی قبلش به زن داداشم گفتم که اگه من خوابم برد منو بیدار نکنید.

 

 دوست دارم نیگات کنم یه بار تو دنیا آقا جون  
                                 چی میشه جمالت رو کنم تماشا آقا جون

 مگه چیزی کم می شه یه رو سیاه نیگات کنه        
                                  با یه جرعه کم نمی شه آب دریا آقا جون

به جون حسینی که هر دو تامون دوسش داریم   
                              واسه دیدنت نمی شناسم سر از پا آقاجون

  به خوبا سر می زنی مگه بدا دل ندارن         
                           یه سرم به من بزن ای خوب خوبا ای آقا جون

دلم و گره بزن به تار زلف خوشگلت                     
                                   تا بشه از کاره قلبم گره ها باز آقا جون

غرق منتم کن و  یه دستی رو سرم بکش          
                                 تا منم در بیارم سری تو سر ها آقا جون

 

قبلا گفته بودم که اگه من خواب رفتم کسی منو بیدار نکنه.به زن داداشم گفتم خوابم میاد گفت بخواب ، خوابیدم دیدم دوباره همون آقا به خدا قسم اگه بخوام یک کلمه دروغ بگم دیدم همون آقا بدون جوراب زانو به زانو رو به روم نشستند ، دیدم خرمایی دادن دهنم گفتند بخور ، دیدم این خرما هسته نداره گفتم که آقا این خرما چرا هسته نداره ، گفت تو بخور. ولی در صورتی که زن داداش من به من تا اون موقع نگفته بودن که میوه های بهشتی هسته ندارند.طعم اون خرما تو این دنیا نیست .

نمی دونم آقا به چی نگاه کرد به آبروی خانواده ام یا برادر شهیدم چون اصلا من لیاقتش رو نداشتم و اصلا فکرش هم نمی کردم که خوب بشم فکر می کردم که دیگه همه منو به عنوان یک نرگس دیوونه می بینن.

یا مهدی همینطوری که این زن را شفا دادی همه ی مریضا رو را شفا بده .الهی آمین


--------------------------------------------------------------------------------


پروردگارا به حق آبروی حضرت فاطمه ی زهرا مادر امام زمان (عج) در ظهور مولا و سرور ما تعجیل بفرما.الهی آمین




موضوع مطلب :
پنج شنبه 92/2/12 :: 10:3 صبح

 

 

 

 

 




موضوع مطلب :
<   <<   21   22   23   24   25   >>   >
موضوعات
پیوندها
امکانات جانبی

بازدید امروز: 54
بازدید دیروز: 18
کل بازدیدها: 162129

عاشقانه
تصاویر زیباسازی نایت اسکینز پخش زنده حرم
روزشمار محرم عاشورا

استخاره با قرآن
استخاره با قرآن

 
 
 
Susa Web Tools