منتظران مهدی (عج) طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آرشیو وبلاگ پیامبر عالى قدر اسلام به شدت گرسنه بود و ضعف و ناتوانى وى را از پاى درآورده بود، او براى پاره نانى به اتاقهاى هریک از زنانش مراجعه کرد، ولى آنان نیز طعامى نداشتند. سرانجام به خانهى دخترش فاطمه علیهاالسلام سرکشید، تا در آن خانهى امید به مقصود رسد، ولى فاطمه علیهاالسلام و بچههایش گرسنه بودند و تکهنانى در آنجا نیز به دست نیامد. موضوع مطلب : یکی از دانشمندان به نام امام محمّد که امور خود را در منتهای فقر می گذراند، روزی نزد فقّاعی (آبجوفروش)[2]آمد و گفت: اگر مرا یک شربت از فقّاع بدهی، تو را دو مسئله می آموزم، فقّاعی جواب داد: من مسئله را می خواهم چه کنم، از پی کار خود برو. قیمت دُرّ گرانمایه چه دانند عوام حافظا گوهر یکدانه مده جز به خواص پس از مدتی اتفاقاً مرد فقّاعی روزی قسم یاد کرد که اگر به دختر خود هر چه در دنیا هست جهیزیه ندهد، زنش سه طلاقه باشد. در این باب به علما رجوع کرد که من چنان عهدی کرده ام، همه گفتند: گناهی را مرتکب شده ای. بالاخره نزد امام محمّد آمد و مسئله را با وی در میان گذاشت. امام محمّد گفت: به یاد داری که از تو یک شربت خواستم، ندادی حالا این مسئله را به تو می آموزم و در مقابل، هزار دینار می گیرم. آن مرد هزار دینار به وی داد. امام محمّد گفت: اگر به دخترت قرآن بدهی، قسم تو صحیح است و به آن عمل کرده ای. آن مرد پاسخ امام محمّد را به تمام علمای بزرگ عرضه داشت. علما همگی پاسخ او را پسندیدند و گفتند: پاسخی بهتر از این، نمی توان گفت: زیرا قرآن مقابل تمام دنیا و ما فیها، بلکه زیادتر از آن است موضوع مطلب : یک زن تقریباً پنجاه ساله ی سفید پوست به صندلی اش رسید و دید مسافر کنارش یک مرد ساهپوست است با لحن عصبانی مهماندار پرواز را صدا کرد
مهماندار از او پرسید “مشکل چیه خانوم؟”
زن سفید پوست گفت:
“نمی توانی ببینی؟به من صندلی ای داده شده که کنار یک مرد سیاهپوست است.
من نمی توانم کنارش بنشینم، شما باید صندلی مرا عوض کنید!”
مهماندار گفت: “خانوم لطفاً آروم باشید، متاسفانه تمامی صندلی ها پر هستند، اما من دوباره چک می کنم ببینم صندلی خالی پیدا می شود یا نه”
مهماندار رفت و چند دقیقه بعد برگشت و گفت: “خانوم، همانطور که گفتم تمامی صندلی ها در این قسمت اقتصادی پر هستند، من با کاپیتان هم صحبت کردم و او تایید کرد که تمامی صندلی ها در دسته اقتصادی پر هستند، ما تنها صندلی خالی در قسمت درجه یک داریم”
و قبل از اینکه زن سفید پوست چیزی بگویید مهماندار ادامه داد: “ببینید، خیلی معمول نیست که یک شرکت هواپیمایی به مسافر قسمت اقتصادی اجازه بدهد در صندلی قسمت درجه یک بنشیند، با اینحال، با توجه به شرایط، کاپیتان فکر می کند اینکه یک مسافر کنار یک مسافر افتضاح بنشیند ناخوشایند هست.”
و سپس مهماندار رو به مرد سیاهپوست کرد و گفت: “قربان این به این معنی است که شما می توانید کیف تان را بردارید و به صندلی قسمت درجه یک که برای شما رزرو نموده ایم تشریف بیاورید…”
تمامی مسافران اطراف که این صحنه را دیدند شوکه شدند و در حالی که کف می زدند از جای خود قیام کردند. موضوع مطلب : برنامه حضرت مهدی(ع) با برنامه پیامبران و سایر پیشوایان یک تفاوت کلی دارد و آن این که برنامه وی قانونگذاری نیست، بلکه یک برنامه به تمام معنی اجرایی در تمام جهان است. به این معنی که او مأموریت دارد تمام اصول تعالیم اسلام را در جهان پیاده کند و اصول عدالت و دادگری و حق و حقیقت را در میان جامعه بشری بگستراند. موضوع مطلب : دعا پشت دعا برای آمدنت.. گناه پشت گناه برای نیامدنت... دل درگیر میان این دو انتخاب.... کدام آخر؟ آمدنت یا نیامدنت..... موضوع مطلب : احادیث بیشماری در مورد شیطان وجود داره و همچنین قرآن هم به صراحت اعلام کرده که شیطان دشمن اصلی ما انسانهاست. ما نباید از شیطان ییروی کنیم چون همون طوری که قرآن گفته دشمن اصلی ما انسانهاست.ما باید به دشمنمون پشت کنیم تا اون هم نتونه ما رو گمراه کنه. راههای گناه به سمت خودتون رو قطع کنید چون تنها راه رسیدن به خوشبختی همینه. یادتون باشه که بهترین دوست ما یعنی خدا هم به ما هشدار داده پس ما هم باید به این دوست خوب اعتماد کنیم و از دستوراتش پیروی کنیم تا بتونیم از عذاب الهی در امان باشیم.شیطان با اشکال مختلف و از سمت چپ و راست و جلو و عقب به ما صدمه میرسونه.دراین جا وظیفه ی ما اینه که حواسمون رو خوب جمع کنیم... یادتون باشه تنها راه نجات از دست شیطان کمک گرفتن از خدا و اراده ی ما انسانهاست.... موضوع مطلب :
گناهان کبیره، گناهانی هستند که از نظر اسلام پراهمیت و بزرگ اند. نشانه ی اهمیت این گناهان آن است که برای شان به نهی اکتفا نشده است و به عذاب دوزخ نیز تهدید شده است. 1-شرک و ریا 2-یاس از رحمت الهی 3-قنوط و بدگمانی از خدا 4-نترسیدن از قهر نهایی خداوند 5-آدم کشی 6-عقوق والدین 7-قطع رحم 8-خوردن مال یتیم 9-ربا خواری 10-زنا 11-لواط 12-قذف 13-شرابخواری 14-قمار 15-سرگرمی به آلات موسیقی 16-آوازه خوانی 17-دروغ 18-سوگند دروغ 19-گواهی دروغ 20-گواهی ندادن 21-پیمان شکنی 22-خیانت به امانت 23-دزدی 24-کم فروشی 25-حرامخواری 26-بس حقوق 27-فرار از جهاد 28-تعرب بعد الهجره 29-کمک به ستمگران 30-یاری نکردن ستمدیدگان 31-سحر 32-اسراف 33-کبر ورزیدن 34-جنگ با مسلمانان 35-خوردن مردار و خوردن گوشت خوک 36-ترک نماز عمداٌ 37-زکات ندادن 38-استخفاف به حج 39-ترک یکی از واجبات 40-اصرار بر گناه و کوچک شمردن گناه 41-حیف در صیت 42-غیبت کردن 43-نمیمه 44-استهزاء به مومن 45-سبب و طعن 46-خوار کردن مومن 47-سرزنش و رسوا نمودن مومن 48-هجو مومن به شعر یا نثر 49-اذیت مومن 50-همسایه آزاری 51-مکر و نیرنگ 52-دوروئی 53-احتکار 54-حسد 55-دشمنی با مومن 56-مساحقه 57-قیادت و دنائت 58-استمناء 59-بدعت 60-حکم نا حق 61-جنگ در ماه حرام 62-بازداشتن از راه خدا 63-کفران نعمت 64-فتنه انگیزی 65-فروختن اسلحه به کفّار 66-بهتان و سوء ظن 67-هتک قرآن 68-هتک کعبه 69-هتک مساجد 70-هتک مشاهد و تربت حسینی موضوع مطلب : جریان تولد امام زمان (ع) حکیمه خاتون ، دختر امام محمد تقی می گوید روزی امام حسن (ع) مرا خواست و فرمود : ولیمه وقتی امام زمان (عج) به دنیا آمد، امام حسن عکسری(ع) عثمان بن سعید را احضار کرد و به او فرمود :«ده هزار رطل نان و ده هزار رطل گوشت خریده ، به حساب من میان بنی هاشم قسمت کن و چند رأس گوسفند هم برای او قربانی کن».(2) مرغان سفید ابوعلی خیزرانی از خدمتکاران امام حسن عسکری (ع) نقل می کند که هنگام تولد امام زمان (عج) ، دیده است که نوری از سر و صورت آن حضرت به اطراف آسمان می درخشید و مرغان سفیدی چند ، در آسمان به پرواز در می آمدند و بالهای خود را بر سر و صورت و بدن آن مولود مسعود می کشیدند و پرواز می کردند. چون این خبر را به امام حسن عسکری (ع) دادند ، تبسم کرد و فرمود : «آنها فرشتگان آسمانها بودند ، که در ظهور این نوزاد یاوران او خواهند بود».(3) این همان قائم است ابوغانم خادم ، روایت کرده که وقتی امام زمان (عج) متولد گردید ، پدر بزرگوارش نام او را محمد (ص) گذارد و در روز سوم ، او را به اصحاب خود نشان داد و فرمود : «بعد از من ، این کودک امام شما و جانشین من خواهد بود . این همان قائم است که مردم برای ظهور او انتظارها می کشند و وقتی که دنیا پر از ظلم و بی عدالتی شود ، ظاهر می گردد و جهان را پر از عدل می کند». آقای کوچک نصر ، خادم امام هادی (ع) می گوید وقتی امام زمان (عج) متولد شد ، تمام اهل خانهبه پرستاری از او پرداختند . به من گفتند که هر روز مقداری مغز استخوان با گوشت بخرم ، و می گفتند که این آقای کوچک ماست. (4) ادامه: کودک داخل اتاق یعقوب بن منقوش (منقوس) می گوید خدمت امام حسن عکسری (ع) رسیدم . او روی سکویی در داخل خانه نشسته بود . در سمت راست او اتاقی بود که پرده ای بر آن انداخته بودند. من به امام (ع) گفتم : «آقای من ، جانشین شما کیست ؟». حضرت فرمود: «پرده را بالا بزن». پرده را بالا زدم ، کودکی حدود هشت یا ده ساله (5) از اتاق خارج شد ، که بسیار زیبا بود. آن کودک رفت و در بغل امام حسن عسکری (ع) نشست . حضرت فرمود : «این صاحب خانه شماست ». سپس آن کودک ایستاد و امام (ع) به او فرمود : «پسرم به داخل اتاق برو تا وقت معلوم (وقت ظهور) ». کودک داخل اتاق شد و من او را نگاه می کردم . بعد امام حسن عسکری (ع) به من فرمود : «ای یعقوب ، ببین داخل اتاق چه کسی است ؟». من داخل شدم ، ولی کسی را ندیدم . (6) کودک زیر پارچه مردی از اهل فارس به قصد تشرف و خدمتگزاری ، خدمت امام حسن عسکری (ع) رفت . حضرت هم به او اجازه داد که وارد خانه شود و همان جا بماند. آن مرد می گوید من در خانه ی امام بودم و به همراه خدمتگزاران حضرت ، از بازار برای خانه حضرت چیز می خریدم و حضرت به من دستور داده بود که هر وقت زنان در خانه نبودند ، بودن اجازه وارد شو. روزی بدون اجازه وارد خانه شدم ، که یک مرتبه حضرت صدا زد : «حرکت مکن و در جای خود باش». جرأت نداشتم که برگردم یا وارد شوم . بعد از مدتی ، خدمتکاری آمد چیزی در دست داشت و در پارچه ای پیچیده بود و به من گفت : «وارد شو». وارد شدم . آنگاه حضرت ، آن خدمتکار را صدا زده و فرمود : «بیا و از روی آنچه در دست داری ، پرده بردار ». وقتی که روی از او باز کرد ، کودکی را دیدم که صورتش می درخشید و حدود دو ساله به نظر می رسید. حضرت فرمود : «این است صاحب شما». آنگاه به آن خدمتکار دستور فرمود که او را ببر. دیگر آن کودک را ندیدم ، تا پس از شهادت امام حسن عسکری (ع) (7) سه نشانه شیخ صدوق به سند معتبر از ابولادیان ، روایت کرده که می گوید من خدمتگزار حضرت امام حسن عسکری (ع) بودم و نامه های آن جناب را به شهرها می بردم . روزی در زمان بیماری آن حضرت ، که بر اثر آن رحلت فرمودند ، مرا طلبید و چند نامه به مدائن نوشت و فرمود : «بعد از پانزده روز به سامرا بازخواهی گشت و صدای شیون از خانه ی من خواهی شنید و مرا در آن وقت ، غسل می دهند». گفتم : «ای آقا! وقتی این اتفاق افتاد ، امامت با کیست ؟ فرمود : «هر که جواب نامه ی مرا از تو طلب کند ، او امام بعد از من است ». گفتم : علامتی دیگر بفرما؟ فرمود : «هر که بر من نماز بخواند ، جانشین من خواهد بود». گفتم : «دیگر؟» گفت : «هر که بگوید در همیان چه چیز است ، او امام شماست». کودک در سجده ابوسهل نوبختی می گوید خدمت امام حسن عسکری (ع) رسیدم در هنگام بیماری حضرت ، که به همان بیماری از دنیا رحلت فرمود. در نزد آن حضرت بودم که به خادم خود فرمود : «ای عقیه ، برای من آب جوشانیده و دارو بیاور». پس جوشانید و صیقل ، مادر حضرت حجه (عج) ، آن را برای امام حسن (ع) آورد. همین که پیمانه را به دست آن جناب داد و خواست بیاشامد ، دست مبارکش لرزید و قدح به دندانهای نازنینش خورد. بقیه الله احمد بن اسحاق می گوید : خدمت امام عسکری (ع) آمدم و خواستم در مورد جانشینی ایشان صحبت کنم . کودک و خرمافروش در ایامی که حضرت علی (ع) زمامدار سرزمین اسلامی بود ، اغلب برای سرکشی به بازارها می رفت و گاهی به کاسبها تذکراتی می داد. روزی از بازار خرما فروشان گذر می کرد ، دختر بچه ای ر ا دید که گریه می کند. ایستاد و علت گریه اش را پرسید . او در جواب گفت : آقای من یک درهم به من داد تا خرما بخرم. از این کاسب خریدم و به خانه بردم قبول نکرد ، آورده ام که پس بدهم ، قبول نمی کند». حضرت به آن کاسب گفت : «این دختر بچه ، خدمتکار است ، از خود اختیاری ندارد ، خرما را بگیر و پولش را به او برگردان » مرد از جا حرکت کرد و در مقابل کسبه و مردم ، با تمام دست به سینه ی حضرت علی (ع) زد که او را از جلو دکان خود رد کند . مردم گفتند : «چه می کنی ؟ او امیرالمؤمنین است ». مرد رنگش زرد شد و فورا خرماها را از دختر گرفت و پولش را پس داد و گفت : «ای امیرمؤمنان ! مرا ببخش و از من راضی باش». امام فرمود : «چیزی که مرا از تو راضی می کند ، این است که شیوه ی خود را اصلاح کنی و ادب را رعایت نمایی موضوع مطلب : نرگس فرنگی نسب هستم، سنم 54 ساله،دارای 2 فرزند هستم، پسرم محمد و دخترم مریم. قبل از ماه رمضون گردن درد شدیدی گرفتم وقتی دکتر رفتم گفت سینه زیت و چرک خشک کن های متفاوت داد خوردم.درد ملایم تر شد از ماه رمضون بود که چشمم احساس کوچیک شدن کرد آمدیم تهران ،وقتی که می نشستم برای صحبت کردن یک دفعه صورتم حالت کجی پیدا می کرد، لبم کج می شد، چشمم کوچیک می شد، دیگه از همین جا شروع به مداوا کردم.
برادر زن شفا یافته کما کان قرص هایی بهش دادن و عکس ازش گرفتن و گفتن این خونش رفسنجان باید بره.
زن شفا یافته تشنج از نوک پام شروع میکرد به گرفتن و دیگه خودم هیچی احساس نمی کردم، که دیگه بقیه می دونن که من چه جوری بودم.
زن برادر شفا یافته شدیدا خودش رو به زمین میکوبید به طوری که هر قسمت از بدنش رو یکی می گرفت ، دست هاشو یکی ،پا هاشو یکی ، سرش رو یکی و همین طور کمرش رو یکی میگرفت.بعد از اینکه این حالت تموم می شد کوبیدنش تموم میشد شروع می کرد به خنده های شدید، حدود چند دقیقه می خندیدو اول با انگشت نشون می داد ، هر نفر رو نشون می داد که داشت به اون می خندید ، نفر بعدی رو نشون می داد که ما بعدا ازش سوال می کردیم که اون حالت ما رو نشون می دی ما رو می بینی ، می گفت هیچی نمی بینم ، خنده هاش که تموم می شد شروع می کرد به گریه کردن.
زن شفا یافته دوباره تزریق انجام دادم نرمال در اومد دیگه نوار های مختلف ازم بر داشتن ولی دیگه پیش مغز و اعصاب نفرستادن پیش اعصاب و روان دکتر خالقی در رفسنجان رفتم که گفتن که یک نوع عصب خیلی شدیدی به شما وارد شده که این چنین موردی براتون پیش اومده ولی به این زودی خوب نمی شین مدتش طول میکشه که تا وقتی خوب بشین.
برادر زن شفایا فته در مجموع حرف های که من فهمیدم گفتن آقا این هیچ راهی نداره باید بذارن خودش خوب شه ، گفتیم پس این قرص ها چیه گفتند مال ضد افسردگی و این جور چیز هاست.
زن برادر شفا یافته و بعد از هر چند دقیقه ای یک دفعه به هوش میومد و خیلی جالب اینکه تو اون حال فقط به فکر حجابش بودکه آیا مردی اینجا نبود روسری من کنار نرفت و بلا فاصله می پرسید زن داداش نمازم رو خوندم می گفتم آره یا نمازت رو خوندی یا نخوندی که بالا خره کمکش می کردیم که بعد از یک ربع که حالش جا میومد حالت خمیده یا چهار دست و پا تا آشپز خونه می بردیمش که وضو بگیره و بیاد نمازش رو بخونه. نکته ی جالب اینکه در همه ی حالات امام زمان عج را به یاد داشتند و به ایشون متوسل می شدند و ایشون رو صدا می زدند.
زن شفا یا فته احساس عجیبی پیدا کرده بودم گفتم ای خدا من قابل این جا ام (جایی که معلولان وبیماران روانی د رآنجا هستند) من اومدم این مریض ها رو ببینم که خودم رو بهتر بشناسم یکی دست میزد یکی می خندید ، جای خیلی عجیبی بود ، هیج جاش شیشه نداشت باور کنید قفل های چند کیلو یی به هر دری آویزون بود. تو را دارم چه غم دارم به عشق تو گرفتارم ابا صالح
زن شفا یافته خواب دیدم که آقای قد بلندی اومدن با رویه ی سبز اومدن نقاب سبز به چهره داشتند یک کاسه ی طلایی اوردند گفتند که از این آب بخور گفتم نه آقا من آب نمی خوام گفتن که نه بخور گفتم که نه من آب احتیاج ندارم اونموقع همسرم از شیفت شب تازه بر گشته بود می گفت دیدم دستت رو روی چونت زدی ولی اصلا به من اعتنایی نکردی می گفت من خوابوندمت بعدش تو خواب دیدم که آقا مشتش رو پر آب کرد پاشید تو صورتم. بعد به سمت جمکران اومدیم که تو راه جمکران هم یک دفعه حالم بد شد.بعد که از ماشین پیاده شدیم تا حرم مسافت خیلی کمی بود که من رو برادر و زن برادرم تا اونجا بردن که چند دقیقه طول کشید. وارد حرم شدیم که زن برادرم به من گفت سلام بده.دستم رو روی سینه ام گذاشتم و گفتم : السلام علیک یا صاحب الزمان بعد دیگه هیچی احساس از این دنیا نکردم. وارد صحن که شدم یک دفعه سر جام خشکشدم که نفهمیدم بعد از چند وقت ولی یک آقای قد بلند دقیقا مثل همون خوابی که چند روز پیش تو رفسنجان دیده بودم ، ولی ایستاده به خیلی قامت بلندی پا به پام گذاشت خوش آمد گفت وگفت خوش آمدی. گفت برو ، گفتم به خدا آقا نمی تونم پا هام چنگ ، گفت میگم برو ، گفتم آقا من نمی تونم برم ، گفت بدو ، همین که گفت بدو یک دفعه به خودم اومدم ، دیدم اصلا یک توان دیگه ای به من وارد شده ، دیدم پا هام صاف ، یک مرتبه گفتم زن داداش نگاه کن نگاه کن ببین آقا به من گفته خوش اومدی، نگاه کن آقا داره به من میگه بدو.
اصلا قابل بیان نیست که بگم چه جوری، همین که گفت بدو دیدم اون ضعف از بدنم رفت ، پاهام قشنگ صاف شد.
برادر ایشون میگه: من یک دفعه دیدم که این دوید من گفتم دوباره این حالش بد شد به من گفت داداش ببین آقا منو خوب کرد . دیدم دادزد گفت داداش ببین دستام خوب شد، گفت این پاهام خوب شد ببین زبونم خوب شد. این سه تا رو که به ذهن من تدائی کرد. دیگه ما خودمون هم نفهمیدیم که چی شد که خانوم ها اون ور هم امدند این رو بردنش بالا.
دوست دارم نیگات کنم یه بار تو دنیا آقا جون مگه چیزی کم می شه یه رو سیاه نیگات کنه به جون حسینی که هر دو تامون دوسش داریم به خوبا سر می زنی مگه بدا دل ندارن دلم و گره بزن به تار زلف خوشگلت غرق منتم کن و یه دستی رو سرم بکش
قبلا گفته بودم که اگه من خواب رفتم کسی منو بیدار نکنه.به زن داداشم گفتم خوابم میاد گفت بخواب ، خوابیدم دیدم دوباره همون آقا به خدا قسم اگه بخوام یک کلمه دروغ بگم دیدم همون آقا بدون جوراب زانو به زانو رو به روم نشستند ، دیدم خرمایی دادن دهنم گفتند بخور ، دیدم این خرما هسته نداره گفتم که آقا این خرما چرا هسته نداره ، گفت تو بخور. ولی در صورتی که زن داداش من به من تا اون موقع نگفته بودن که میوه های بهشتی هسته ندارند.طعم اون خرما تو این دنیا نیست . نمی دونم آقا به چی نگاه کرد به آبروی خانواده ام یا برادر شهیدم چون اصلا من لیاقتش رو نداشتم و اصلا فکرش هم نمی کردم که خوب بشم فکر می کردم که دیگه همه منو به عنوان یک نرگس دیوونه می بینن. یا مهدی همینطوری که این زن را شفا دادی همه ی مریضا رو را شفا بده .الهی آمین
موضوع مطلب : موضوعات پیوندها امکانات جانبی بازدید امروز: 54 بازدید دیروز: 18 کل بازدیدها: 162129 |
||